استاد مهدی خدامیان آرانی


 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

 

خدا قرآن را براى سعادت ما فرستاده است، وظیفه ما این است که قرآن را بخوانیم و به آموزه هاى آسمانى آن عمل کنیم، ما باید مسائل زندگى مادى و معنوى و موضوعات خانوادگى و اجتماعى خود را با قرآن تنظیم کنیم و در پرتو آن حرکت نماییم.



 




 

معرفى و شیوه نامه

 

 

 

تفسیر باران

 

 

 

نگاهى دیگر به قرآن مجید


 

نویسنده: دکتر مهدى خُدّامیان آرانى

 لینک سایت اصلی دکتر مهدی خدامیان 


تفسیر باران، معرفى و شیوه نامه

دکتر مهدى خُدّامیان آرانى

ناشر : انتشارات وثوق

آماده سازى و تنظیم: محمد شکروى

مجرى طرح: موسسه پژوهشى نشر گستر وثوق


قیمت  دوره 14 جلدى:  180 هزار تومان

شمارگان و نوبت چاپ  : 3000 نسخه، چاپ اول ، 1393.

شابک :  0  -  130  -  107  -  600  -  978


آدرس انتشارات :

قم ; خ، صفاییه ، کوچه 28 (بیگدلى) ، کوچه نهم، پلاک 159

تلفکس : 37735700  -  025

 همراه : 39 58 252 0912 - 09122522377



لینک    دانلود رایکان برگزیده تفسیر باران مجموعه هفت سوره 



نشر وثوق تفسیر باران و دیگر کتب مولف را چاپ نموده است.

لینک سایت نشر وثوق 


 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

 


1 - کلیّات

خدا قرآن را به زبانى شیوا نازل کرد و آن را براى پندگیرى آسان نمود: «قَدْ یَسَّرنَا الْقُرآنَ لِلذِّکْرِ»، بنابراین باید آموزه هاى قرآن را به زبانى ساده و روان بیان نمود و از پیچیده گویى پرهیز کرد.

جوانان امروز به کتب تفسیرى که با قلم سنگین تدوین شده است رغبتى نشان نمى دهند، ما باید این نیاز آن ها را شناسایى کنیم و متناسب با آن برنامه ریزى کنیم. روشن است که نباید به بهانه جذب جوانان، مستند بودن مطالب مورد غفلت واقع شود.

تفسیر باران، تلاش مى کند با رعایت دو ویژگى فوق (بیان جذّاب - مستند بودن) و در پرتو احادیث اهل بیت(علیهم السلام) به تفسیر قرآن اقدام کند تا جوانان هر چه بیشتر با آموزه هاى قرآنى آشنا شوند و در مقابل هجوم دشمنان، ضریب آسیب پذیرى آنها کم و کمتر شود. (به پیوست اوّل مراجعه شود).

 

2 - مخاطبان

تفسیر باران به صورت مشخص، نسل جوانى را مخاطب خود مى داند که از ادبیات ثقیل خسته شده اند و کمتر با آموزه هاى دینى آشنایى دارند.

به تعبیر دیگر، مخاطب این طرح، جوانانى هستند که نمى توانند با متن هاى متداول در حوزه علوم اسلامى ارتباط برقرار کنند.

 

3 - پیشینه

در زمینه تفسیر قرآن کارهاى ارزشمند زیادى صورت گرفته است که هر کدام از آنان، ویژگى و کمالات خاص خود را دارند و البته هر کدام از آن تفاسیر ارزشمند براى مخاطب خاصّى تدوین شده است. تفسیر باران تلاش کرده است تا نگاهى جدید به تفسیر قرآن داشته باشد و گامى جهت آشنایى نسل امروز با قرآن بردارد.


4 - ویژگى ها، شیوه کار

در اینجا به شیوه تدوین تفسیر باران و ویژگى هاى مهم آن اشاره مى شود:

              * اوّل: سبک دیالوگ

متن کتاب به صورتى است که گویا انسان امروزى با خدا گفتگو مى کند. این سبک نوشتار را بعد از نظرسنجى فراوان از جوانان، برگزیدیم و گروه هدف هم در این کتاب، همان جوانان مى باشند.

              * دوم: بیان ساده و روان

تلاش شده است تا از پیچیده گویى پرهیز شود و عباراتى که درک آن براى همگان، مشکل است در کتاب استفاده نشود.

(براى نمونه به پیوست شماره دوم و سوم مراجعه شود (تفسیر سوره حمد و سوره ناس).

              * سوم: مکتب تفسیر روایى

براى تفسیر قرآن، مکتب ها و شیوه هاى متعددى وجود دارد، من در این کتاب قرآن را در پرتو احادیث اهل بیت(علیهم السلام) تفسیر نموده ام، بر این باور هستم که اهل بیت(علیهم السلام)بهترین مفسّران قرآن مى باشند و ما باید تفسیر واقعى قرآن را از آنان بیاموزیم چرا که پیامبر از همه مسلمانان خواست تا از قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) پیروى کنند.

در تفسیر باران به این مهم، توجه ویژه شده است و همواره نظر تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام) که از روایات و احادیث گرفته شده است، بر نظرات دیگر، برترى داده شده است.

              * چهارم: پرهیز از ابهام گویى

در تفسیر آیات، نظرات و دیدگاه هاى مختلف بررسى شده است اما از ذکر نظرات بدون نتیجه گیرى نهایى پرهیز شده است. هر جا که نظرات مختلف بیان شده است، با بررسى شواهد، یک نظر به عنوان نظر نهایى و صحیح تر، انتخاب شده است، البته بیان دیدگاه هاى مختلف در پیوست هاى تفسیر باران ذکر شده است.

(به پیوست شماره چهارم مراجعه کنید).

              * پنجم: استقلال در تفسیر سوره ها

بعضى از آموزه ها در سوره هاى مختلف قرآن تکرار شده است. بعضى از کتاب هاى تفسیر، یک آموزه را در یک سوره بیان مى کنند و در بقیه موارد به آن سوره، ارجاع مى دهند، من این شیوه را انتخاب نکردم زیرا مى خواستم تفسیر هر سوره، مستقل از سوره هاى دیگر باشد و کسى نیاز به ارجاع به سوره دیگر نداشته باشد، براى همین ناچار شدم بعضى از آموزه ها را تکرار کنم.

              * ششم: آشنایى گام به گام با قرآن

گروه هدف این تفسیر، نسل جوانى است که با قرآن آشنایى زیادى ندارد، براى همین در جلد اول تفسیر تلاش شد سادگى متن و محتوا بیشتر مراعات شود تا مخاطب کم کم با فضاى قرآن انس بگیرد.

هدف این بوده است تا کسى که با قرآن، آشنایى کمترى دارد به صورت گام به گام با آموزه هاى قرآن، آشنایى پیدا کند.

              * هفتم: گروه بندى آیات

سوره هاى طولانى قرآن را با توجه به فضاى آیات آن سوره، به فصل هاى مختلف تقسیم کرده ام و در هر فصل، مجموعه اى از آیات را که به هم پیوستگى داشته اند، بیان نموده ام.

              * هشتم: ذکر مستندات

مخاطبان خاص که نیاز به مستندات کتاب دارند، مى توانند متنِ عربى مستندات را که در آخر کتاب آمده است، بیابند، البته متن مستندات به صورت خلاصه آمده است، هر کس که یک جمله از متن هاى عربى را در نرم افزارها جستجو کند، به راحتى مى تواند به همه متن دسترسى پیدا کند، براى همین از ذکر همه متن خوددارى شده است.

لازم به ذکر است که در تفسیر سوره حمد و ناس که در ادامه ذکر مى شود، مستندات به صورت پاورقى ذکر شده است.

              * نهم: منابع اصلى و عربى

بیشتر منابع معتبر علوم اسلامى به زبان عربى مى باشد، براى همین اکثر منابع استفاده شده در این تفسیر، کتب عربى مى باشند.

              * دهم: مراجعه به تفاسیر

براى درک بهتر فضاى آیات به بیش از چهل کتاب تفسیرى (شیعه و سنى) مراجعه شده است، در مواردى که بین شیعه و اهل سنّت اختلاف وجود دارد، نظر شیعه بیان شده است.

(به پیوست پنجم مراجعه کنید).

              * یازدهم: بررسى احادیث

در میان کتاب هاى حدیثى، بعضى از احادیث ضعیف به چشم مى آیند، سعى کردم که این احادیث شناسایى شود و از اعتماد به آنان، پرهیز شود.

(به پیوست ششم مراجعه کنید).

              * دوازدهم: پیام کاربردى آیات

تلاش کردم پیام فردى و اجتماعى آیات قرآن براى انسان امروزى بیان شود و نگاه کاربردى به آیات وجود داشته باشد، براى مثال در ماجراى «ذوالقَرنَین» نکات کاربردى براى زندگى امروز بیان کردم،

(به پیوست شماره هفتم مراجعه کنید).

امید است که این کتاب، گامى جهت آشنایى بیشتر جوانان با معارف قرآن باشد.

 

5 - فهرست راهنما

در اینجا فهرست راهنماى 14 جلد این کتاب ذکر مى شود تا مشخص شود که هر سوره در کدام جلد، تفسیر شده است:

جلد 1   حمد، بقره.

جلد 2   آل عمران، نساء.

جلد 3   مائده، انعام، اعراف.

جلد 4   انفال، توبه، یونس، هود.

جلد 5   یوسف، رعد، ابراهیم، حجر، نحل.

جلد 6   اِسراء، کهف، مریم، طه.

جلد 7   انبیاء، حج، مومنون، نور، فرقان.

جلد 8   شعراء، نمل، قصص، عنکبوت، روم.

جلد 9   لقمان، سجده، احزاب، سبأ، فاطر.

جلد 10 یس، صافات، ص، زُمر، غافر.

جلد 11 فُصّلت، شورى، زُخرف، دُخان، جاثیه، احقاف، محمّد، فتح.

جلد 12  حجرات، ق، ذاریات، طور، نجم، قمر، رحمن، واقعه، حدید، مجادله، حشر، مُمتحنه، صفّ.

جلد 13 جمعه، منافقون، تغابُن، طلاق، تحریم، مُلک، قلم، حاقّه، معارج، نوح، جنّ، مُزمّل، مُدثّر، قیامت، انسان، مرسلات.

جلد 14 جزء 30 قرآن

 

6 - فهرست مهم ترین منابع

در این تفسیر به کتاب هاى تفسیرى شیعه و سنى مراجعه شده است، اما در مواردى که بین تفاسیر شیعه و سنى، اختلاف وجود دارد تلاش شده است تا از روایات اهل بیت که از طریق شیعه نقل شده است، نظر نهایى بیان شود.

اینجا به مهم ترین منابعى که در این تفسیر از آن استفاده شده است، اشاره مى شود:

1 . أسباب نزول القرآن .

2 . الأصفى فی تفسیر القرآن.

3 . أحکام القرآن.

4 . أضواء البیان.

5 . أنوار التنزیل

6 . البحر المحیط .

7 . البدایة والنهایة .

8 . البرهان  فی تفسیر القرآن.

9 . التبیان .

10 . تفسیر ابن عربی.

11 . تفسیر ابن کثیر.

12 . تفسیر الإمامین الجلالین.

13 . التفسیر الأمثل .

14 . تفسیر الثعالبی.

15 . تفسیر الثعلبی .

16 . تفسیر السمرقندی.

17 . تفسیر السمعانی.

18 . تفسیر العزّ بن عبد السلام.

19 . تفسیر العیّاشی.

20 . تفسیر ابن أبی حاتم .

21 . تفسیر شبّر.

22 . تفسیر القرطبی .

23 . تفسیر القمّی.

24 . تفسیر المیزان.

25 . تفسیر النسفی.

26 . تفسیر أبی السعود.

27 . تفسیر أبی حمزة الثمالی.

28 . تفسیر فرات الکوفی .

29 . تفسیر مجاهد.

30 . تفسیر مقاتل  بن سلیمان.

31 . تفسیر نور الثقلین .

32 . تفسیر الصافی.

33 . تنزیل الآیات

34 . روح المعانی.

35 . روض الجنان

36 . زاد المسیر.

37 . زبدة التفاسیر.

38 . کنز الدقائق .

39 . مجمع البیان.

40 . فتح القدیر

 

7 - بیوگرافى نویسنده

دکتر مهدى خُدّامیان به سال 1353 در شهرستان آران و بیدگل ـ  اصفهان  ـ دیده به جهان گشود. وى در سال 1368 وارد حوزه علمیّه کاشان شد و در سال 1372 در  دانشگاه علامه طباطبائى تهران در رشته ادبیات عرب مشغول به تحصیل گردید.

ایشان در سال 1376 به شهر قمّ هجرت نمود و دروس حوزه را تا مقطع خارج فقه و اصول ادامه داد و مدرک سطح چهار حوزه علمیّه قم (دکتراى فقه و اصول) را أخذ نمود.

موفقیّت وى در کسب مقام اوّل مسابقه کتاب رضوى بیروت در تاریخ 8/8/88 مایه خوشحالى هموطنانش گردید و اوّلین بار بود که یک ایرانى توانست در این مسابقات، مقام اوّل را کسب نماید.

بازسازى مجموعه هشت کتاب از کتب رجالىّ شیعه از دیگر فعالیّت هاى پژوهشى این استاد است که فهارس الشیعه نام دارد، این کتاب ارزشمند در اوّلین دوره جایزه شهاب، چهاردهمین دوره کتاب فصل و یازدهمین همایش حامیان نسخ خطّى به رتبه برتر دست یافته است و در سال 1390 به عنوان اثر برگزیده سیزدهمین همایش کتاب سال حوزه انتخاب شد.

دکتر خدّامیان هرگز جوانان این مرز و بوم را فراموش نکرد و در کنار فعالیّت هاى علمى، براى آنها نیز قلم زد. او تاکنون بیش از 70 کتاب فارسى نوشته است که بیشتر آنها جوایز مهمّى در جشنواره هاى مختلف کسب نموده است. قلم روان، بیان جذاب و همراه بودن با مستندات تاریخى - حدیثى از مهمترین ویژگى این آثار مى باشد.

آثار فارسى ایشان با عنوان «مجموعه اندیشه سبز» به بیان زیبایى هاى مکتب شیعه مى پردازد و تلاش مى کند تا جوانان را با آموزه هاى دینى بیشتر آشنا نماید. این مجموعه با همّت انتشارات وثوق به زیور طبع آراسته گردیده است.

 

8 - مقدمه حضرت آیت الله نمازى (حفظه الله)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

إِنَّ هَذَا الْقُرْآَنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «إنَّ اَهلَ القُرآنِ فی اَعلى دَرَجَةً مِن الآدمیّین». قرآن، رشته ارتباط انسان با پرودگار و صراط مستقیم هدایت و سعادت بشریّت است.

ترجمه وتوسعه فرهنگ آشنایى و فهم قرآن براى جامعه و جوانان، یک جهاد فرهنگى و معرفتى است.

یکى از آثار قرآنى، کتاب ارزشمند تفسیر باران است که به قلم دانشمند ارجمند و پرتلاش، جناب حجة الاسلام آقاى مهدى خُدّامیان به رشته تحریر درآمده است.

نویسنده محترم با حسن سلیقه و هنرمندانه به توضیح آیات قرآنى پرداخته اند، به گونه اى که براى همه اقشار، قابل فهم و استفاده مى باشد.

امیدوارم نسل جوان جامعه از این اثر مبارک، بهره مند شوند.

عبدالنّبى نمازى

31/2/93    21 رجب المرجّب 1435

* * *

امید است که این تفسیر، گامى جهت آشنایى بیشتر جوانان با معارف قرآن باشد.


 


پیوست اول

 

 پیشگفتار

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

پدرى براى کسب و کار، وطن خود را ترک گفت و به کشور دیگرى رفت. او نامه اى براى خانواده اش فرستاد. وقتى نامه به مقصد رسید، فرزندان او خواستند نامه را باز کنند و بخوانند، مادر گفت: «عزیزانم  ! این کار را نکنید، این نامه را به عنوان یادگارىِ پدر حفظ کنید». آن ها نامه را بوسیدند و در جعبه اى قرار دادند.

آن ها هفته اى یکبار جمع مى شدند و نامه پدر را مى بوسیدند و به چشم مى نهادند و دوباره آن را سرجایش مى گذاشتند. نامه دوم و سوم پدر رسید، با آن نامه ها همان کار را کردند.

چند سال گذشت و پدر بازگشت، وقتى او به خانه آمد، فقط یکى از پسرهایش را آنجا دید. از او پرسید:

ــ پسرم! مادرت کجاست؟

ــ وقتى شما نبودید، مادر بیمار شد، ما پولى براى درمان او نداشتیم. حال او بد و بدتر شد و از دنیا رفت.

ــ مگر نامه هاى من به شما نمى رسید؟ من در آن نامه ها، پول زیادى براى شما فرستاده بودم.

ــ عجب  ! ما نمى دانستیم. ما نامه تو را فقط مى بوسیدیم.

ــ برادرت کجاست؟

ــ وقتى مادر از دنیا رفت، کسى نبود تا برادرم را نصیحت کند، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و سرانجام به زندان رفت.

ــ من در نامه دوم از برادرت خواستم تا از دوستان ناباب دورى کند. بگو بدانم از خواهرت چه خبر؟

ــ او زندگى فلاکت بارى دارد، با پسرى ازدواج کرد که معتاد بود.

ــ من در نامه سوم به خواهرت گفتم که با آن پسر ازدواج نکند، چرا شما نامه هاى مرا نخواندید؟

اشک از چشمان پدر جارى شد. پسر نامه هاى پدر را آورد و گفت: «پدرجان  ! غصّه نخور  ! ما یادگارى هاى تو را حفظ کردیم».

وقتى این داستان را خواندم، سر خود را بالا گرفتم، نگاهم به طاقچه اتاق افتاد، چشمم به کتابى که تو برایم فرستاده بودى، افتاد.

قرآن  !

واى بر من  ! من بارها قرآنِ تو را بوسیده بودم، امّا نمى دانستم در آنچه گفته اى و از من چه مى خواستى؟ من با کتاب تو چه کرده بودم؟ افسوس کسى به من نگفت که قرآن، کتاب زندگى است  ! صدها کتاب را مطالعه کردم و یک بار، کتاب تو را مطالعه نکردم! از آن روز، بیست سال گذشت...

یک شب تصمیم گرفتم تا براى نسل امروز از قرآن بنویسم، قلم در دست گرفتم و با توکّل به تو این کار را آغاز نمودم، هر لحظه از تو یارى خواستم.

تو دستم را گرفتى و مرا بر سر سفره قرآن، مهمان نمودى، روح سرگشته ام را از این چشمه معرفت، سیراب نمودى، به راستى که قرآن، چراغ هدایت و مایه سعادت ابدى است، قرآن، همچون باران بهارى است که کویر روح هر انسانى را سیراب مى کند.

امروز شکر تو را به جا مى آورم که توفیق پایان این کار را به من عطا کردى. نمى دانم این کار مرا قبول مى کنى یا نه، امّا اگر لطف کنى و ثوابى براى نوشتن این کتاب به من بدهى، من آن ثواب را به حضرت فاطمه(علیها السلام)هدیه مى کنم، این کتاب هدیه اى است به «مادر مظلوم شیعه»، همان مادرى که کوثرِ قرآن توست.


 

پیوست دوم

 

تفسیر سوره فاتِحه

 

این سوره «مکّى» است، یعنى قبل از هجرت پیامبر به مدینه نازل شده است. تذّکر این نکته لازم است: سوره هاى قرآن به دو گروه تقسیم مى شوند: سوره هاى مکّى و سوره هاى مدنىّ. سوره هاى مکّى همان سوره هایى هستند که قبل از هجرت پیامبر به مدینه نازل شده اند. سوره هاى مدنىّ، همان سوره هایى هستند که بعد از هجرت پیامبر به مدینه نازل شده اند.

«فاتِحه» به معناى «آغازگر» مى باشد، این سوره را به این نام خوانده اند، زیرا قرآن با این سوره، آغاز مى شود. این سوره را سوره «حمد» هم مى خوانند.

موضوعات این سوره چنین است: یکتاپرستى، حمد و ستایش خدا، عدل خدا، قیامت، نبوت، طلب هدایت از خدا...

فاتِحه: آیه 1 - 3(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ  )(الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ  )(الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ  )

در آغاز هر کارى نام تو را بر زبان مى آورم، مى دانم هر کارى که با نام تو آغاز نشود، با موفقیّت به پایان نمى رسد.

براى موفقیّت کارم به سایه لطفت پناه مى برم و از تو یارى مى خواهم، در آغاز هر کار به یاد مهر و محبّتت هستم. مهربانى تو را یاد مى کنم، تو خداى مهربان و بخشنده هستى. تو در دنیا مهربانى خود را به همه انسان ها ارزانى مى دارى، انسان هاى مؤمن و کافر از نعمت هاى تو بهره مند مى شوند و روزىِ تو را مى خورند، امّا در روز قیامت مهربانى تو فقط براى مؤمنان خواهد بود.

تو را ستایش مى کنم، مى دانم نعمت هاى زیادى ارزانى ام داشته اى، تو خداى خوبى ها هستى.

در مقابل همه نعمت ها، تو را ستایش مى کنم، پروردگار جهانیان هستى. اگر خوبى و زیبایى ببینم و آن را ستایش کنم، در واقع تو را ستایش کرده ام، زیرا همه خوبى ها و نیکى ها از آنِ توست، همه ستایش ها به تو برمى گردد.

تو را ستایش مى کنم و مى گویم: «الحمد لّله».

معناى این جمله چیست؟

هر کس که خوبى هایى دارد، آن خوبى ها از خودش نیست، بلکه تو این خوبى ها را به او داده اى.

تو مهربان و بخشنده هستى، گناهان مرا مى بخشى، بارها مرا بخشیده اى، مهربانى تو را هر لحظه احساس مى کنم، من معصیتت را مى کنم، امّا تو روزى ام مى دهى و هرگز ناامیدم نمى کنى. وقتى به تو پناه مى آورم، مرا پناه مى دهى، دلم را نمى شکنى، توبه ام را مى پذیرى... هر چه زیبایى به ذهنم مى آید درباره تو مى گویم، تو را ستایش مى کنم که تو سرچشمه همه خوبى ها هستى.

* * *

فاتحه: آیه 4(مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ)

هرگز روز قیامت را فراموش نمى کنم، روز بزرگ رستاخیز  ! روزى که همه زنده مى شوند و براى حسابرسى نزدت مى آیند، تو خداىِ روز قیامت هستى  ! همه کاره آن روز، تو هستى.

اکنون که باور دارم روز قیامت در پیش است، باید از همه بُت ها جدا شوم و فقط تو را پرستش کنم و فقط از تو یارى طلبم  !

* * *

فاتحه: آیه 5(إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ)

مى دانى دلم مجذوب قدرت ها و زیبایى ها مى شود و ناخودآگاه به سوى آن ها جذب مى شوم، امّا تو   به یادم مى آورى روزى را که همه این قدرت ها نابود شده اند و آن روز فقط تو هستى که قدرت دارى  ! روز قیامت را مى گویم  ! آن روز همه کسانى که به سویشان رفتم و آن ها را بُت خود قرار دادم، زبون و خوار مى شوند، آن روز چقدر نزدیک است  ! وقتى که من از همه ناامید شوم، فقط تو هستى که همیشه بوده اى و خواهى بود، پس فقط تو را مى پرستم و از تو یارى مى خواهم.

خوب مى دانم اصلِ همه بُت ها، بُتى است که درونم هست، باید در هراس باشم از اینکه نفس من، بُتِ من شود، تا خودم را نشکنم نمى توانم به سویت بیایم. باید دل خود را از عشق به خود خالى کنم، در دلم باید فقط محبّت تو باشد، مبادا خودپرست باشم  ! از هر چیزى که بخواهد جاى تو را در قلبم بگیرد، دور مى شوم، دل من حرمِ تو است، در این حرم باید فقط یاد و محبّت تو باشد.([1])

لحظه اى باید فکر کنم  ! به راستى به یارى چه کسى دل بسته ام؟ اگر تو نخواهى، هیچ کس نمى تواند برایم کارى کند، هر کس که قدرتى دارد، از تو دارد، پس آیا بهتر نیست در مشکلات، فقط از تو یارى بخواهم و تو را صدا بزنم که تو صداى همه بندگانت را مى شنوى و آنان را یارى مى کنى.

* * *

فاتحه: آیه 6(اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ)

دستان خود را به سویت گرفته ام، چه مى خواهم؟ بزرگ ترین حاجت من چه باید باشد؟ به چه فکر مى کنم؟ از تو چه مى خواهم؟

خودت به من بگو از تو چه بخواهم  !

از عمق وجودم چنین فریاد برمى آورم: «بارخدایا    ! مرا به راه مستقیم هدایت کن».

باید از تو راهنمایى و هدایت بخواهم، باید از راه هاى انحرافى پرهیز کنم، اگر مى خواهم به سعادت برسم باید فقط در راه تو قدم بردارم، راهى که مرا به رضاى تو مى رساند.

بعضى ها مى خواهند به سوى تو بیایند، امّا راه را بیراهه مى روند، آن ها هرگز رستگار نخواهند شد.

آن روز را به یاد مى آورم که عیسى(علیه السلام)براى مردم سخن مى گفت، مردى رو به او کرد و گفت: «من چهل روز با خداى خود خلوت کردم، روزها روزه گرفتم و شب ها نماز خواندم، هزاران بار خدا را صدا زدم، امّا او جوابم را نداد».

عیسى(علیه السلام)تعجّب کرد، چرا تو حاجت این بنده خود را نداده اى؟ او مى خواست بداند چه رازى در میان است، به او چنین سخن گفتى:

ــ اى عیسى  ! اگر او تا آخر عمر هم دعا مى کرد، دعایش را مستجاب نمى کردم  !

ــ براى چه؟ مگر او چه کرده است؟

ــ اگر او مى خواست صدایش را بشنوم، باید از درى مى آمد که من آن را معرّفى کرده ام. تو را پیامبر و نماینده خود روى زمین قرار داده ام، او به تو اعتقادى ندارد، چگونه مى شود که من دعایش را مستجاب کنم در حالى که مى دانم در قلب خود، به پیامبرى تو هیچ اعتقادى ندارد؟  ([2])

* * *

فاتحه: آیه 7(صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ)

مى دانم راه مستقیم، همان راه محمّد و اهل بیت(علیهم السلام)اوست، باید پیرو آخرین پیامبر و جانشینان او باشم. راه مستقیم، همان راه على(علیه السلام)است، با ولایت او و فرزندانش مى توانم به تو نزدیک و نزدیک تر شوم.([3])

امروز هم مهدى(علیه السلام)امام زمان من است، پیشواى من است، باید او را بشناسم، تو از من خواسته اى تا ولایت او را قبول کنم و پیرو او باشم، او نماینده تو روى زمین است. اگر به سوى او بروم به هدایت، رهنمون مى شوم و سعادت دنیا و آخرت را از آنِ خود مى کنم.([4])

راه مهدى(علیه السلام)راهى وسیع و واضح است و در آن هیچ ابهامى نیست، با پیمودن آن، مى توانم به سعادت و رستگارى برسم.([5])

مهدى(علیه السلام)نورِ تو در آسمان ها و زمین است، او مایه هدایتِ همه است، رهبرى است که همه را به سوى تو راهنمایى مى کند، اگر هدایتِ او نباشد، هیچ کس نمى تواند به سعادت و رستگارى برسد.

هر کس مى خواهد به سوى تو بیاید، باید به سوى مهدى(علیه السلام)رو کند، فقط از راه او مى توان به تو رسید. هر کس با او بیگانه باشد، هرگز به مقصد نخواهد رسید.([6])

* * *

این گونه دعا مى کنم: «خدایا    ! مرا به راه کسانى که به آن ها نعمت داده اى رهنمون کن  !»، پیامبر و جانشینان او، بندگان خوب تو مى باشند و به آنان، جایگاه بزرگى داده اى.

دیگر وقت آن است این خواسته مهمّ خود را هم بیان کنم: «خدایا  ! مرا از راه کسانى که به آنان غضب کرده اى دور کن، مرا از راه کسانى که گمراه شده اند، دور کن».

به راستى تو   به چه کسانى غضب کرده اى؟ تو با کسانى که با مهدى(علیه السلام)دشمن هستند، دشمن هستى، دشمنان مهدى(علیه السلام)به خشم و غضبت گرفتار شده اند.

آرى، هر کس از مهدى(علیه السلام)پیروى کند، بهشت جایگاه اوست و هر کس با او دشمنى کند، آتش دوزخ سزاى اوست.

گروهى از مردم، مهدى(علیه السلام)را نمى شناسند، آنان گمراهند، پیامبر فرموده است که هر کس امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیّت مى میرد.

بارخدایا  ! از تو مى خواهم راه مرا از کسانى که دشمن اهل بیت(علیهم السلام)مى باشند جدا کنى    !([7])

* * *

سوره فاتحه را خواندم و «اصول دین» را این گونه براى خود بازگو کردم:

* اوّل: توحید

فریاد توحید برآوردم، نامت را بر زبان جارى کردم، از همه بُت ها جدا شدم و به سویت آمدم.

* دوم: عدل

تو را بخشنده و مهربان خطاب نمودم، دو بار تو را با این دو صفت خواندم، به راستى چه مى خواستم بگویم؟ اگر تو را مهربان و بخشنده مى دانم، پس باور دارم که تو هرگز ظلم نمى کنى  ! تو حتّى به کسانى که تو را نمى شناسند، مهربان هستى، چگونه تصوّر کنم که به بنده ات رحم نکنى  !

تو را ستایش کردم، همه خوبى ها را از آنِ تو مى دانم، معناى این سخن این است که من تو را عادل مى دانم، تو خدایى هستى که هرگز به بندگانت ظلم نمى کنى، مهربان و بخشنده هستى و بندگان خود را دوست دارى.

* سوم: معاد

تو را «خداوندِ روز قیامت» خطاب کردم و از روز قیامت سخن به میان آوردم، روز قیامت را قبول دارم، خود را براى آن روز آماده مى کنم، باید براى آن روز توشه تقوا برگیرم تا سعادتمند شوم.

* چهارم و پنجم: نبوّت و امامت

از تو خواستم تا مرا به راه پیامبر و جانشینان او هدایت کنى. فقط راه آنان را، راه مستقیم مى دانم، از همه راه هاى انحرافى دورى مى کنم، فقط در راه آنان قدم برمى دارم و از آنان پیروى مى کنم.

* * *

سوره فاتحه را خواندم، از تو خواستم تا به راه مستقیم هدایتم کنى و باور دارم که راه مستقیم، همان راه محمّد و آل محمّد(علیهم السلام)است، از تو مى خواهم تا به راه آنان رهنمونم سازى  !

مى دانم دین من، هم اصول دارد و هم فروع. تولّا و تبرّا، از فروع دین من است. تولّا، یعنى با دوستانت دوست بودن  ! تبرّا، یعنى با دشمنانت دشمن بودن  !

اینجا به این دو فرع مهم اشاره کردم، مگر دین، چیزى غیر از این است؟ دین یعنى این که دوستانت را دوست بدارم و با دشمنانت دشمن باشم.([8])

اکنون از تو مى خواهم تا قلبم را لبریز از عشق مهدى(علیه السلام)کنى، دوست دارم رنگ و بوى او را به خود بگیرم و قلبم شیداى او شود. او را امام زمان و محور حقّ و حقیقت مى دانم، دوست دارم تسلیم او باشم و از او پیروى کامل بنمایم.([9])

از تو مى خواهم تا مرا از راه دشمنان محمّد و آل محمّد(علیهم السلام)دور کنى، مى دانم کسانى که با محمّد و آل محمّد(علیهم السلام)دشمنى مى کنند، به غضب تو گرفتار مى شوند و هر کس با راه محمّد و آل محمّد(علیهم السلام)بیگانه باشد، گمراه است، مى خواهم براى همیشه از راه گمراهان دور باشم، نمى خواهم پیرو کسانى باشم که تو   به آنان غضب کرده اى، این معناى تبرّا است. من این گونه از همه پلیدى ها جدا مى شوم و به همه خوبى ها مى پیوندم...([10])




پیوست سوم

 

تفسیر سوره «ناس»

 

این سوره «مکىّ» است و سوره شماره 114 قرآن مى باشد.

«ناس» به معناى «انسان ها» مى باشد، در این سوره 5 بار این کلمه تکرار شده است: (پروردگار انسان ها، فرمانرواىِ انسان ها، خداى انسان ها...). و براى همین این سوره را به این نام خوانده اند.

* * *

ناس: آیه 6 - 1(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ  )(مَلِکِ النَّاسِ  )(إِلَهِ النَّاسِ ) (مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ  )(الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ  )(مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ )

محمّد(صلى الله علیه وآله) در شهر مکّه است، گروهى به او ایمان آورده اند. پیروان محمّد(صلى الله علیه وآله)راه سختى در پیش دارند، کافرانى که هر روز آنان را به بُت پرستى مى خوانند، به آنان وعده پول و ثروت مى دهند تا از دین اسلام دست بکشند، یکى از ثروتمندانى که تلاش مى کرد مسلمانان را فریب دهد، «نَضر» بود.

«نَضر» یکى از ثروتمندان مکّه بود، وقتى دید گروهى از مردم به محمّد(صلى الله علیه وآله)ایمان آورده اند، تصمیم گرفت تا کنیز آوازه خوانى بخرد. او آن کنیز زیبا را با قیمت زیادى خریدارى کرد و به خانه اش آورد.

نَضر نزد بعضى از مسلمانان مى رفت و آن ها را به مهمانى دعوت مى کرد و به کنیزش مى گفت: «از مهمانان من، پذیرایى کن، به آن ها شراب بده و آواز بخوان». سپس به مهمانانش مى گفت: «محمّد به شما مى گوید اگر مسلمان شوید در بهشت از نعمت هاى زیبا بهره مند خواهید شد  ! این کنیز امشب در اختیار شما باشد، چرا مى خواهید یک عمر نماز بخوانید و به خود زحمت بدهید تا به بهشت برسید؟ من آنچه در بهشت است را امشب به شما مى دهم».

اینجا بود که آن زن، شروع به خواندن مى کرد و مجلس شراب آماده مى شد...([11])

گروهى از کسانى که ایمان ضعیف داشتند، گرفتار فتنه نَضر مى شدند، وقتى مؤمنان واقعى این مطلب را مى شنیدند، نگران مى شدند و با خود فکر مى کردند که نکند ما هم ایمان خود را از دست بدهیم  ! نکند ما هم فریب نضر را بخوریم  !

مؤمنان در ترس و وحشت از وسوسه هاى کافران بودند و چه بسا نزدیک بود دچار یأس شوند.

* * *

از طرف دیگر قرآن از ماجراى ابلیس سخن گفته بود، مؤمنان سوره «طور» را شنیده بودند، ماجراى شیطان در آن سوره آمده بود:

وقتى تو آدم(علیه السلام) را آفریدى به فرشتگان دستور دادى تا بر او سجده کنند، همه فرشتگان سجده کردند، امّا ابلیس سجده نکرد، او از جنّ ها بود.

تو   به ابلیس چنین گفتى:

ــ اى شیطان  ! چرا بر آدم سجده نکردى؟

ــ من بهتر از آدم هستم.

ــ اى شیطان  ! تو از درگاه من رانده شدى و تا روز قیامت، لعنت من بر تو خواهد بود.

ــ به عزّت تو سوگند مى خورم که همه انسان ها را گمراه خواهم کرد.

ــ اى شیطان  ! حقّ این است و من حقّ مى گویم که جهنّم را از تو و همه پیروانت پر مى کنم.

وقتى مسلمانان این ماجرا را شنیدند، از شیطان و وسوسه هاى او بسیار ترسیدند، آنان با خود گفتند: «ما در مقابل وسوسه هاى بُت پرستان و شیطان چه کنیم؟».

* * *

مسلمانان با دو وسوسه بزرگ روبرو بودند، وسوسه کافران و وسوسه شیطان  !

آنان گاهى دچار یأس و ناامیدى مى شدند، فقر و بیچارگى آنان را آزار مى داد، شکنجه هاى کافران، دردناک بود، کافران به آنان مى گفتند: «دست از اسلام بردارید تا به شما ثروت زیادى بدهیم»، شیطان هم آنان را وسوسه مى کرد، آنان چه باید مى کردند؟

راه چاره چه بود؟

اینجا بود که تو این سوره را بر محمّد(صلى الله علیه وآله) نازل کردى.

محمّد(صلى الله علیه وآله) از وسوسه هاى شیطان و کافران در امان بود، خدا به او مقام عصمت داده بود، خدا در این سوره با محمّد(صلى الله علیه وآله)سخن مى گوید، امّا منظور او این است که مسلمانان از وسوسه هاى شیطان به او پناه ببرند. این نوع سخن گفتن، شیوه قرآن در بعضى از آیات است.

مسلمانانى که این سوره را شنیدند، فهمیدند که باید از وسوسه هاى کافران و شیطان به خدا پناه ببرند و بدانند که اگر به خدا پناه ببرند، خدا آنان را حفظ مى کند.

اکنون دیگر وقت آن است تا این سوره را بخوانم:

* * *

اى محمّد  ! بگو پناه مى برم به پروردگار انسان ها  !

به فرمانرواىِ انسان ها  !

به خداى انسان ها  !

از شرِّ وسوسه گرى که اگر نام خدا را بشنود، دور مى شود،

همان که در دل هاى مردم وسوسه مى کند،

خواه این وسوسه گر از جنّ ها باشد یا از انسان ها.

* * *

مناسب است در اینجا چهار نکته بنویسم:

* نکته اول

در این سوره از خدا با سه عنوان ذکر شده است: «پروردگار انسان ها»، «فرمانرواى انسان ها» «خداىِ انسان ها».

هدف از این جملات چیست؟

قرآن مى خواهد به انسان هایى که از وسوسه هاى کافران و شیطان مى ترسند، اطمینان بدهد که اگر به او پناه ببرند، خدا آنان را یارى مى کند و خدا قدرت بر این کار دارد، چون او هم پروردگار است و هم فرمانروا و هم خداى یکتا  ! کسى که این سه صفت را دارد، انسان ها را تنها نمى گذارد.

*نکته دوم

در آیه 4 چنین مى خوانم: «از شرِّ وسوسه گرى که اگر نام خدا را بشنود، دور مى شود». آرى، کافران و شیاطین تلاش مى کنند تا مؤمنان را فریب دهند، وسوسه آنان فقط تا زمانى احتمال اثر دارد که مؤمن از یاد خدا غافل باشد، امّا اگر مؤمن خدا را یاد کند، همه آن وسوسه ها بى اثر مى شود.

به یک مطلب اشاره کنم: در این آیه واژه «خنّاس» آمده است. بعضى «خنّاس» را به معناى «پنهان» معنا کرده اند و در ترجمه این آیه گفته اند: «از شرّ وسوسه گرى که پنهان است». باید توجّه کرد که در آیه 5 مى گوید: «خواه این وسوسه گر از جنّ ها باشد یا از انسان ها».

معلوم مى شود این وسوسه گر مى تواند از انسان ها باشد، براى همین معناى «خنّاس» به معناى «پنهان» نیست، بلکه به معناى «دور شونده» مى باشد.

من در ترجمه این آیه چنین نوشتم: «از شرِّ وسوسه گرى که اگر نام خدا را بشنود، دور مى شود».

* نکته سوم

مؤمنان از وسوسه گران به خدا پناه مى برند، این وسوسه گران دو نوع هستند:

1 - وسوسه گرانى که از جنس جنّ ها هستند که به آنان شیاطین گفته مى شود و بزرگ ترین آنان ابلیس است.

2 - وسوسه گرانى که از جنس انسان هستند، مانند بُت پرستانى که مسلمانان را وسوسه مى کردند. این وسوسه گران در هر زمانى وجود دارند، دوستان ناباب، کسانى که فیلم هاى ضدّ  اسلامى مى سازند، کسانى که در سایت هاى اینترنتى بر ضدّ دین مطلب مى نویسند و... همه این ها وسوسه گرانى هستند که باید از شرّ آنان به خدا پناه برد.

* نکته چهارم

پیامبر خیلى وقت ها، سوره فلق و سوره ناس را براى حسن و حسین(علیهما السلام)مى خواند و این گونه آنان را از شرّ بدخواهان و حسودان در پناه خدا قرار مى داد.([12])

* * *

تو این سوره را فرستادى تا مؤمنان ناامید نشوند و بدانند در مقابل وسوسه ها، راه نجات دارند.

راه نجات آنان این است که به تو پناه ببرند.

درست است که تو   به شیطان فرصت دادى، امّا تو مى دانستى شیطان وسیله اى براى پیشرفت و کمال انسان است، شیطان با وسوسه هاى خود سبب مى شود که قدرت روحى انسان اوج بگیرد.

اگر شیطان نبود، میدان مبارزه با بدى ها پدید نمى آمد و انسان از فرشتگان برتر نمى شد.

شیطان زمینه امتحان را براى انسان پیش مى آورد، اگر شیطان نبود، همه انسان ها، میل به تقوا و زیبایى ها داشتند، ولى آن تقوا، تقوا نبود، تقوا وقتى تقواست که انسان میان وسوسه شیطان و الهام فرشتگان یکى را انتخاب کند.

شیطان انسان را به راه زشتى ها فرا مى خواند، فرشتگان او را به خوبى ها دعوت مى کنند، انسان راه خود را خودش انتخاب مى کند، این راز خلقت اوست.

این قانون توست: تو هرگز نمى گذارى وسوسه هاى شیطان و کافران بر مؤمنان تسلّط پیدا کند.

شیطان فقط مؤمنان را وسوسه مى کند، این انسان است که باید انتخاب کند که به او جواب مثبت دهد یا نه  !

تو   به انسان حقّ انتخاب دادى، مى تواند سخن شیطان و کافران را نپذیرد.

تو   به شیطان مهلت دادى و او را در وسوسه گرى آزاد گذاشتى، امّا انسان را در مقابل شیطان ها بى دفاع نگذاشتى، تو   به او نعمت عقل دادى و فطرت پاک و عشق به کمال را در وجودش قرار دادى و فرشتگانى را مأمور کردى که الهام بخش انسان باشند و او را به سوى خوبى ها و زیبایى ها دعوت کنند، همچنین تو درِ توبه را به روى انسان باز نمودى.

آرى، هر کس به تو پناه بیاورد، تو او را پناه مى دهى، هرگز مؤمن تنها نیست، او تو را دارد، هنگام ترس ها و وحشت ها به لطف تو پناه مى آورد، کسى که به تو پناه آورد، ناامید نمى شود.

* * *

تو مؤمنى را که به تو پناه بیاورد، از شرّ وسوسه ها نجات مى دهى و به او لطف مى کنى و او را تنها نمى گذارى.

مناسب مى بینم یک نمونه از لطف تو را به مؤمنان بنویسم:

آسیه(علیها السلام)، زن فرعون بود، او وقتى سخنان موسى(علیه السلام) را شنید و معجزات او را دید، به او ایمان آورد، امّا ایمان خود را از فرعون مخفى مى کرد، سرانجام فرعون از راز او باخبر شد و از او خواست دست از یکتاپرستى برداد، امّا آسیه(علیها السلام) قبول نکرد.

اینجا بود که فرعون بسیار عصبانى شد و دستور داد تا آسیه(علیها السلام) را زیر آفتاب ببرند و دست و پاى او را با میخ هاى بلند به زمین بکوبند و سنگ بزرگى را روى سینه او قرار دهند. فرعون به همه گفت: «این مجازات کسى است که از پرستش فرعون خوددارى کند و به خداى موسى ایمان آورد».

آرى، آسیه(علیها السلام) زندگى در کاخ هاى باشکوه فرعون و مقام ملکه بودن را رها کرد و به تو ایمان آورد، در آن لحظات سخت، که درد تمام وجودش را فرا گرفته بود به تو پناه آورد.

فرعون کنار آسیه(علیها السلام) آمد و به او گفت: «اى آسیه  ! دست از دین خود بردار تا از خطایت چشم بپوشم و بار دیگر تو را ملکه این کشور کنم».

این هم همان وسوسه گرى از جنس انسان بود. شیطان هم بى کار ننشسته بود، او هم آسیه(علیها السلام) را وسوسه مى کرد تا از ایمان خود دست بردارد و به عزّت و شُکوه خود بازگردد.

لحظه بسیار حساسى بود  !

وسوسه جن و انس  ! شکنجه هاى دردناک  !

آسیه(علیها السلام) در آن لحظه چه کرد؟

تو را صدا زد، به تو پناه آورد و چنین گفت: «خدایا  ! من از قصر و کاخ هاى فرعون گذشتم، به تو ایمان آوردم، تو خانه اى بهشتى، در کنار رحمت و مهربانى خودت برایم بنا کن  ! مرا از شرّ فرعون نجات بده  ! مرا از شرّ مردم ستمکار رهایى بخش  !».

آسیه(علیها السلام) زیر شکنجه ها تو را صدا مى زد تا تو او را از وسوسه ها نجات دادى  !

او از تو خواست تا ایمان او را حفظ کنى  !

او به تو پناه آورد  !

تو   به او پناه دادى، این وعده توست، تو هیچ گاه لطف خود را از مؤمنان، دریغ نمى کنى  !

مگر آسیه(علیها السلام) غیر تو کسى را داشت؟

تو پروردگار او بودى  !

تو فرمانرواىِ او بودى  !

تو خداى او بودى  !

او تو را صدا زد و به تو پناه برد تا از وسوسه هاى جن و انس نجاتش بدهى  !

تو هم او را پناه دادى و یارى کردى و دعایش را مستجاب کردى و او با قلبى مطمئن زیر آماج شکنجه ها صبر کرد و سرانجام شهید شد.

تو این گونه به آسیه مقامى بس بزرگ دادى و او را براى مقامى والا انتخاب نمودى، روز قیامت که فرا برسد، آسیه همراه با فاطمه(علیها السلام) به سوى بهشت مى رود...


 

پیوست چهارم

 

پرهیز از ابهام گویى

 

غافر: آیه 11(قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوج مِنْ سَبِیل)

فرشتگان زنجیر به دست و پاى آنان بسته اند و آنان را در گوشه تنگ و تاریکى از جهنّم جاى داده اند، صداى آه و ناله آنان بلند مى شود، هیچ راه فرارى براى آنان نیست، آتش جهنّم آنان را دربرگرفته است.

اینجاست که آنان تو را صدا مى زنند و مى گویند: «بارخدایا  ! تو دو بار ما را زنده کردى و دو بار هم میراندى  ! ما به قدرت تو ایمان آوردیم، ما به گناهان خود اعتراف مى کنیم، اکنون از تو مى خواهیم ما را از این آتش نجات دهى. آیا راهى براى نجات از اینجا وجود دارد؟ آیا ما را به دنیا باز مى گردانى تا کار نیک انجام دهیم و گذشته خود را جبران کنیم؟».

فرشتگان در جواب به آنان چنین مى گویند: «هیچ راهى براى نجات شما نیست. این عذاب براى این است که هرگاه پیامبران شما را به یکتاپرستى فرا مى خواندند، شما سخنانشان را قبول نمى کردید، امّا اگر به شما مى گفتند که بت ها را شریک خدا بدانید، آن را قبول مى کردید. بدانید که خدا حکم کرده است که شما عذاب شوید، او به حقّ حکم مى کند و هرگز ظلم نمى کند، او خداى بلند مرتبه و بزرگ است، او به عذاب شما نیازى ندارد، این عذاب حاصل کارهاى خودتان است هیچ راهى براى نجات شما وجود ندارد، شما براى همیشه در اینجا خواهید بود».

* * *

در این آیه، مطلب مهمّى وجود دارد: کافران در سخن خود چنین مى گویند: «خدایا  ! تو دو بار ما را زنده کردى و دو بار هم میراندى».

به راستى منظور از این سخن چیست؟

کافران از چهار چیز سخن مى گویند:

1 - زندگى اوّل

2 - مرگ اوّل.

3 - زندگى دوم.

4 - مرگ دوم.

منظور از چهار مرحله چیست؟ چه کسى بهتر از امام صادق(علیه السلام) مى تواند این آیه را براى من معنا کند.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «این آیه از روزگار رجعت سخن مى گوید».([13])

* * *

در اینجا چهار نکته مهم درباره روزگار رجعت مى نویسم:

1 - در روزگار رجعت، على(علیه السلام) به دنیا بازمى گردد، او سر از قبر بر مى آورد و زنده مى شود. همچنین گروهى از مؤمنانى که ایمان خالص داشتند نیز زنده مى شوند.

2 - در آن روزگار، گروهى از کافران که در کفر و انکار از دیگران سبقت گرفته بودند، زنده مى شوند.

3 - على(علیه السلام) در آن روز عصاى موسى(علیه السلام) و انگشتر سلیمان(علیه السلام)را به همراه دارد، عصاى موسى(علیه السلام)، رمز قدرت و اعجاز است. انگشتر سلیمان(علیه السلام)، رمز حکومت خدایى است. او با کافران سخن مى گوید و آنان را رسوا مى نماید.([14])

4 - کافران در روزگار رجعت، مجازات مى شوند، البتّه آنان در روز قیامت هم در جهنّم گرفتار خواهند بود.([15])

* * *

کافرانى که در روزگار رجعت زنده مى شوند و به کیفر مى رسند، وقتى وارد جهنّم مى شوند چنین مى گویند: «خدایا  ! تو دو بار ما را زنده کردى و دو بار هم میراندى».

آنان از چهار مرحله اى که پشت سر گذاشتند، سخن مى گویند:

1 - زندگى اوّل: وقتى که آنان از مادر متولّد شدند و به این دنیا آمدند.

2 - مرگِ اوّل: وقتى عمر آنان به پایان رسید و مرگشان فرا رسید.

3 - زندگى دوم: در زمان رجعت، بار دیگر زنده شدند و به دنیا بازگشتند.

4 - مرگ دوم: در زمان رجعت، آنان مجازات شدند و کشته شدند.

با توجّه به این مطلب، معناى آیه 11 این سوره بسیار روشن و واضح است، وقتى آنان در میان شعله هاى آتش مى سوزند از خدا مى خواهند که خدا آنان را به دنیا بازگرداند تا گذشته را جبران کنند، ولى خدا مى داند که اگر باز به دنیا بازگردند، همان راه گذشته را ادامه خواهند داد، همین که چند روزى گذشت و خاطره آتش جهنّم از ذهنشان کنار رفت، بار دیگر به کفر و بُت پرستى رو مى آورند، پس خدا به فرشتگان فرمان مى دهد که به آنان بگویند: «شما براى همیشه در جهنّم مى مانید».

* * *

در پیوست این آیات، این مطلب ذکر شده است:

در اینجا چهار دیدگاه وجود دارد:

* دیدگاه اول

این آیه به روزگار رجعت اشاره دارد. دیدگاهى بود که آن را بیان کردم و آن را صحیح ترین دیدگاه مى دانم.

اشکال به این دیدگاه:

بعضى ها به این دیدگاه اشکال مى گیرند و مى گویند: خدا در این آیه مى گوید: ان الذین کفروا.... قالوا ربنا امتنّا اثنتین. ظاهر این آیه این است که همه کافران چنین سخن مى گویند، اما اگر بگوییم این آیه درباره زمان رجعت است، این کافران محدود به کافرانى مى شود که در زمان رجعت بوده اند.

ــ دفاع من از این دیدگاه:

در قرآن موارد زیادى داریم که یک لفظ عام ذکر شده است ولى معناى آن خاص است. بهترین مثال آن آیه 55 سوره مائده است: (انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا یقیمون الصلاه و یوتون الزکاة و هم راکعون). این آیه اختصاص به حضرت على(ع)دارد، اما تعبیر «الذین آمنوا... و هم راکعون» عام است. پس اشکال ندارد ظاهر آیه عام باشد، اما روایتى معماى آن را محدود کند.

* دیدگاه دوم

منظور از مرگ اول، آمدن عزرائیل است، منظور از مرگ دوم، صور اول اسرافیل است که روح همه انسان ها مى میرد. در واقع مرگ اول، مرگ جسم انسان هاست ولى آنان به عالم برزخ مى روند، با صور اسرافیل روح انسان ها مى میرد.

اشکال به این دیدگاه:

انسان هایى که نزدیک قیامت زندگى مى کنند، با صور اسرافیل مى میرند، مرگ اول و مرگ دوم آنان یکى مى شود و این خلاف ظاهر قرآن است.

* دیدگاه سوم

منظور از مرگ اول، مرگ با آمدن عزرائیل است، اما انسان ها وقتى در قبر قرار مى گیرند زنده مى شوند و به سوال و جواب پاسخ مى دهند و سپس مى میرند. پس مرگ دوم: مردن در قبر مى باشد.

اشکال به این دیدگاه:

وقتى انسان مى میرد، وارد عالم برزخ مى شود و بازگشت او به این دنیا دلیل واضحى ندارد، سوال و جواب در همان عالم برزخ مى باشد، همانگونه عذاب قبر هم در عالم برزخ مى باشد، این که مى گویند قبر کافر، گودالى از آتش مى شود، مربوط به عالم برزخ است.

* دیدگاه چهارم

منظور از مرگِ اول وقتى است که انسان وجودى نداشت، ذرات او در خاک بود، زندگىِ اول: وقتى انسان به این دنیا مى آید سپس از مادر متولد مى شود، مرگِ دوم: وقتى عزرائیل جانِ او را مى گیرد و بدنش را به خاک مى سپارند، زندگىِ دوم: وقتى انسان در روز قیامت سر از قبر برمى دارد.

اشکال به این دیدگاه:

این دیدگاه مرگ اول را زمانى مى داند که انسان هنوز به وجود نیامده است، به آن مرحله مرگ نمى گویند. مرگ، یعنى این که من زنده باشم، بعد بمیرم. وقتى که خدا مرا خلق نکرده است، من نمرده ام چون هنوز خلق نشده ام. وقتى مرگ معنا دارد که کسى زنده باشد، بعداً بمیرد، در آن مرحله انسان اصلاً به وجود نیامده بوده است. پس نمى توان از آن مرحله به مرگ اول یاد کرد.

خلاصه آن که دیدگاه اول، بهترین دیدگاه به نظر مى رسد.


 

پیوست پنجم

 

نظرات شیعه و اهل سنت

 

ص : آیه 32 - 30(وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیَْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ)(إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ   )(فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ  )

اکنون مى خواهى از سلیمان(علیه السلام) سخن بگویى، برایم مى گویى که او بنده خوب تو بود و همواره به یاد تو بود و به درگاه تو رو مى کرد.

سلیمان(علیه السلام) فرزند داوود(علیه السلام) بود، وقتى سلیمان(علیه السلام) سیزده ساله شد، تو او را به پیامبرى برگزیدى. تو از داوود(علیه السلام) خواستى تا پسرش سلیمان(علیه السلام) را به عنوان جانشین خود به مردم معرّفى کند.

آرى، تو   به داوود و سلیمان(علیهما السلام)، علم و دانش عطا کردى و آن دو نیز حمد و سپاس تو را به جاى آوردند و چنین گفتند: «سپاس از آن خدایى است که ما را بر بسیارى از بندگان مؤمنش برترى بخشید».

پس از آن که داوود(علیه السلام) از دنیا رفت، سلیمان(علیه السلام) جانشین او شد و به حکومت رسید. سلیمان(علیه السلام) وارث همه نعمت هایى شد که تو   به داوود(علیه السلام) داده بودى.

در اینجا ماجرایى از سلیمان(علیه السلام) را نقل مى کنى: او اسب هاى چابک را بسیار دوست مى داشت، عصر یکى از روزها اسب هاى چابک و تندرو را به او عرضه کردند، سلیمان(علیه السلام) به اسب ها نگاه کرد و چنین گفت: «من این اسب ها را به خاطر یاد خدا دوست مى دارم»، او مى خواست از آن ها در راه جهاد استفاده کند.

سلیمان(علیه السلام) با شیفتگى کامل به اسب ها نگاه مى کرد تا آن اسب ها از دیدگان او پنهان شدند. اسب ها آن قدر جالب بودند که سلیمان(علیه السلام) گفت: «بار دیگر آن ها را به سوى من بازگردانید».

مأموران اسب ها را نزد او بازگرداندند، او دست به ساق و گردن اسب ها کشید و آن ها را نوازش کرد.

* * *

سلیمان(علیه السلام) در آن روز، دستور داد تا مراسم رژه اسب سواران برگزار شود. او با دقّت به اسب ها نگاه مى کرد و آمادگى آنان را براى جنگ بررسى مى کرد. وقتى مراسم رژه اسب ها به پایان رسید، فرمان داد که اسب ها را بازگردانند و آن ها را نوازش کرد. این کار سلیمان(علیه السلام) بهترین تشویق براى کسانى بود که کار تربیت آن اسب ها را به عهده داشتند.

این ماجرا پیام مهمّى براى مسلمانان دارد، آنان باید در همه زمان ها آمادگى مقابله با دشمنان را داشته باشند تا به این وسیله، در دل دشمنان هراس ایجاد شود.

در زمان قدیم، اسب هاى چابک از تجهیزات جنگى بود. اسب ها در میدان جنگ، نقش تانک و زره پوش امروز را داشتند، مسلمانان باید با توجّه به زمان خود، بهترین وسایل و امکانات دفاع از خود را داشته باشند. دشمنان حقّ و حقیقت هرگز بر اساس منطق و اصول انسانى عمل نمى کنند، آنان اگر بفهمند که مسلمانان ضعیف هستند، نظر خود را بر آنان تحمیل مى کنند، براى همین است که مسلمانان نیاز به یک نیروى نظامى قدرتمند و بازدارنده دارند که دشمن را به هراس اندازند.

* * *

اگر من ثروت را به خاطر تو دوست داشته باشم، عیبى ندارد. اگر من ثروتى جمع کنم و هدفم کمک به دین خدا باشد، اشکالى ندارد.

اگر دوستى دنیا براى دنیاطلبى باشد، بد است، امّا دوستى دنیا اگر به خاطر خدا باشد، اشکال ندارد.

در آن زمان سپاه یک کشور نیاز به اسب هاى چابک داشت، هر سپاهى که اسب هاى زیادتر و چابک تر داشت، قدرت بیشترى داشت، اسب ها براى میدان

جنگ آموزش داده مى شدند و نقش بسیار مهمّى در پیروزى سپاهیان داشتند.

* * *

در پیوست این آیات، این مطلب ذکر شده است:

مناسب مى بینم به مجموع دیدگاه هایى که اینجا بیان شده است، اشاره اى کنم:

* دیدگاه اوّل:

بنا بر این دیدگاه، منظور از جمله «توارت بالحجاب» این است که اسب ها از دید سلیمان مخفى شدند، منظور از «ردّوها» این است که سلیمان فرمان داد اسب ها را بازگردانند. منظور از «مسحاً بالسوق و الاعناق» این است که سلیمان ساق و گردن اسب ها را نوازش کرد. این دیدگاهى است که سیّد مرتضى از علماى بزرگ شیعه است آن را انتخاب نموده است و در کتاب تنزیه الانبیاء صفحه ص 93 به آن تصریح کرده است. این همان دیدگاه صحیحى است که در تفسیر آیه بیان کردم.

* دیدگاه دوم:

بنا بر این دیدگاه، منظور از «تَوارَت بالحجاب» این است که خورشید غروب کرد و نماز سلیمان قضا شد. منظور از «ردّوها» این است که سلیمان از فرشتگان خواست تا خورشید را از افق بازگردانند. منظور از «مسحاً بالسوق و الاعناق» این است که سلیمان ساق و گردن اسب ها را با شمشیر زد.

این دیدگاه گروهى از اهل سنت است. ابن عساکر در کتاب تاریخ مدینة دمشق ج 22 ص 242 این مطلب را نقل کرده است.

بعضى از اهل سنّت در تفسیر چنین گفته اند: سلیمان مشغول دیدن اسب ها شد تا آنجا که از نماز غافل شد و نماز او قضا شد. او از فرشتگان خواست تا خورشید را برگردانند تا او نماز را در اوّل وقت بخواند. بعد از آن سلیمان عصبانى شد و ساق و گردن آن اسب ها را با شمشیر زد.

به راستى آن اسب ها چه گناهى داشتند که سلیمان ساق و گردن آنان را با شمشیر بزند؟ چنین سخنى به دور از مقام سلیمان(ع) است. آرى، سلیمان پیامبر خدا بود و خدا به او مقام عصمت داده بود، این سخنان را جاهلان بافته اند و به سلیمان(ع) نسبت داده اند.

* دیدگاه سوم:

این دیدگاه چنین مى گوید: سلیمان مشغول دیدن اسب ها شد تا آنجا که از نماز اوّل وقت غافل شد. سلیمان دوست داشت که نماز را اوّل وقت بخواند، او از فرشتگان خواست تا خورشید را برگردانند تا او نماز را در اوّل وقت بخواند. بعد از آن سلیمان ساق و گردن خود را مسح کرد، یاران او هم این گونه عمل کردند. در واقع آنان این گونه براى نماز وضو گرفتند.

بنا بر این دیدگاه، منظور از «توارت بالحجاب» این است که خورشید در پشت ابرها پنهان شد و نماز سلیمان از اوّل وقت عقب افتاد. منظور از «ردّوها» این است که سلیمان از فرشتگان خواست تا خورشید را پشت ابرها ظاهر کنند. منظور از «مسحاً بالسوق والاعناق» این است که سلیمان و یارانش وضو گرفتند و آنها ساق (پا) و گردن اسب ها را مسح کردند. این دیدگاه صاحب مجمع البیان است، از ظاهر سخن شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه ج 1 ص 129 هم چنین استفاده مى شود.

درباره این دیدگاه سوم لازم است بحث را چنین پى بگیرم: در دو روایت از کتب شیعه به این دیدگاه اشاره شده است، امّا این دو روایت، مرسل مى باشد و سند ندارد و براى همین نمى توان به آن ها اعتماد کرد.


 

پیوست ششم

 

بررسى احادیث

 

غافر: آیه 78(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَمَا کَانَ لِرَسُول أَنْ یَأْتِیَ بِآَیَة إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ)

 

تو قبل از محمّد(صلى الله علیه وآله) پیامبران زیادى را براى هدایت انسان ها فرستادى، سرگذشت گروهى از آنان را در قرآن ذکر کردى و گروهى را هم در قرآن نامشان را بازگو نکردى، همه آنان فرستاده تو بودند و وظیفه داشتند انسان ها را به یکتاپرستى فرا خوانند.

هر کدام از آنان با مشکلات زیادى دست به گریبان بودند و گروهى از انسان هاى لجوج و متکبّر با آنان دشمنى مى کردند و آنان را دروغگو مى خواندند، کافران از پیامبران تقاضاى معجزه دلخواه خود را مى نمودند، امّا معجزه فقط در دست توست، هیچ پیامبرى حقّ نداشت بدون اذن تو معجزه اى بیاورد. کافران با پیامبران دشمنى ها نمودند و تو در این دنیا به کافران مهلت دادى و در عذاب آنان شتاب نکردى، وقتى روز قیامت فرا رسد، میان پیامبران و دشمنان آنان، داورى مى کنى، قضاوت تو   به حقّ است، پیامبران و پیروان آنان را در بهشت جاى مى دهى و کافران را به آتش جهنّم گرفتار سازى، در آن روز است که کافران زیانکار مى گردند.

* * *

محمّد(صلى الله علیه وآله) هم دشمنان زیادى داشت، آن ها از محمّد(صلى الله علیه وآله)مى خواستند براى آنان معجزه بیاورد، امّا آنان به دنبال بهانه بودند زیرا اگر واقعاً به دنبال معجزه بودند، معجزه قرآن که بود، قرآن حقّ را براى آنان آشکار کرده بود. آنان با محمّد(صلى الله علیه وآله)چنین سخن گفتند: «اى محمّد  ! ما هرگز به تو ایمان نمى آوریم تا این که تو از سرزمین خشک و سوزان، چشمه هاى آب براى ما جارى سازى. تو باید خانه اى داشته باشى که نقش و نگارش همه از طلا باشد...».

وظیفه پیامبر این است که به مردم ثابت کند او پیامبر و فرستاده خداست، وقتى محمّد(صلى الله علیه وآله) قرآن را به عنوان معجزه آورده است و به آنان گفته است که اگر یک سوره مانند آن بیاورید، معلوم مى شود که او پیامبر است، دیگر حقّ آشکار شده است، چرا آنان یک سوره مانند قرآن نمى آورند؟ اگر مى خواهند حقّ را بفهمند، معجزه قرآن کفایت مى کند.

تو مى توانى این خواسته هاى آنان را اجابت کنى، ولى همه کارهاى تو از روى حکمت و مصلحت است، تو هیچ کارى را بر اساس گفته هاى بى اساس این مردم انجام نمى دهى.([16])

* * *

پیامبران به سه گروه تقسیم مى شوند:

* گروه اوّل: پیامبران بزرگ تر

آنان کسانى بودند که آیین و دینى را که آورده بودند، براى همه انسان هاى زمان خودشان بود و به مکان خاصّى اختصاص نداشت. دین آنان، دین جهانى بود و همه انسان ها باید از آنان پیروى مى کردند.

آنان را به عنوان «اولوالعزم» مى شناسیم. نام آنان چنین است:

نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و محمّد(علیهم السلام).

این پنج پیامبر، دین و آیین تازه اى را آوردند و پیامبران دیگر از دین آنان پیروى مى کردند، براى مثال، بین ابراهیم و موسى(علیهما السلام) پیامبران زیادى بودند، امّا همه آن ها وظیفه داشتند دین ابراهیم(علیه السلام) را تبلیغ کنند، وقتى موسى(علیه السلام) آمد، دین تازه اى آورد، پیامبرانى که بعد موسى(علیه السلام) بودند وظیفه داشتند دین او را تبلیغ کنند.

* گروه دوم: پیامبران بزرگ

آنان کسانى بودند در بیدارى، فرشته وحى را مى دیدند و صدایش را مى شنیدند و از 5 پیامبر بزرگ تر پیروى مى کردند. از آنان با عنوان «مُرسَل» یاد مى شود.

* گروه سوم: پیامبران معمولى

آنان فقط صداى فرشته وحى را مى شنیدند، امّا نمى توانستند خود او را ببینند و از 5 پیامبر بزرگ تر پیروى مى کردند. از آنان به عنوان «نبّى» یاد مى شود.([17])

* * *

بارها شنیده بودم که خدا 124 هزار پیامبر را براى هدایت انسان ها فرستاده است، امّا وقتى مدرک و سخن این مطلب را بررسى کردم، متوجّه شدم که این آمار، مدرک معتبرى ندارد.

البتّه مهم نیست عددِ پیامبران چقدر باشد. 124 هزار یا کم تر از این عدد.

مهم این است که ما به همه آنان ایمان داشته باشیم و به آنان احترام بگذاریم.

پیامبران معلّمان بزرگ بشریّت بودند که هرکدام در رتبه و کلاسى، به آموزش بشر پرداخته اند، همه آنان براى رشد و کمال بشر تلاش نمودند و همچون چراغى، راه سعادت بشر را روشن نمودند.

* * *

در پیوست این آیات، این مطلب ذکر شده است:

در اینجا باید هفت روایت را بررسى کنم:

* روایت اوّل

 شیخ صدوق در کتاب خصال ج 2 ص 640 که در آنجا نقل مى کند: خلق الله عز و جل مائه الف نبى و اربع و عشرین نبى.

این روایت ضعیف است، زیرا یکى از راویان آن، دارم بن قَبیضه است در کتب رجالى شیعه توثیق نشده است. ابن غضائرى در کتاب رجال خود ص 58 او را ضعیف شمرده است و مى گوید: به حدیث او اعتماد نباید کرد.

* روایت دوم

روایت که شیخ صدوق در من لایحضره الفیه ج 4 ص 180 به صورت مرسل نقل مى کند: ان لله تعالى مائه الف نبى و اربعه و عشرین الف.

شیخ صدوق هیچ سندى براى این حدیث نقل نمى کند و روایت مرسل است و براى همین نمى شود به آن اعتماد کرد.

* روایت سوم

صفار قمى در کتاب بصائر الدرجات ج 1 ص 121 این حدیث را نقل مى کند: کان عدد جمیع الانبیاء مائه الف و اربعه و عشرین الف نبى.

این روایت را عبدالرحمن بن بکیر الهجرى نقل مى کند. این شخص کاملاً مجهول است و هیچ نامى از او در کتب رجالى نیامده است. براى همین نمى توان به این روایت هم اعتماد نمود.

* روایت چهارم

کلینى در کتاب کافى چ 1 ص 224 این حدیث را نقل مى کند: کان جمیع الانبیاء ماه الف نبى و عشرین الف نبى.

این حدیث را عبدالرحمن بن کثیر نقل مى کند، این شخص را مرحوم نجاشى در کتاب رجال خود ص 234 ضعیف مى داند و در حق او مى گوید: کان ضعیفا غمز اصحابنا علیه و قالو: کان یضع الحدیث. براى همین نمى توان به این حدیث هم اعتماد کرد.

* روایت پنجم

شیخ مفید در کتاب الاختصاص ص 264 این حدیثى نقل مى کند: ثلاثماه الف نبى و عشرین الف نبى. این حدیث در طبقه اوّل ضعیف است: عن رجل عن ابى عبد الله، همچنین یکى از راویان آن، محمّد بن اورمه است که او هم ضعیف شمرده شده است.

* روایت ششم

شیخ مفید در کتاب اختصاص ص 265 بدن ذکر سند حدیثى را از ابن عباس نقل مى کند. مشخص است که به این حدیث هم نمى توان اعتماد کرد.

* روایت هفتم

مرحوم راوندى در کتاب قصص الانبیاء ص 215 این حدیث را نقل مى کند: بعث الله تعالى جل ذکره مائه الف نبى و اربعه و عشرین الف نبى.

راوندى این حدیث را مرسلاً از شیخ صدوق نقل مى کند، تاریخ وفات راوندى سال 573 هجرى قمرى مى باشد و شیخ صدوق در سال 381 هجرى قمرى فوت کرده است. تقریباً بین این دو نفر، دویست سال فاصله است. راوندى این حدیث را مرسلاً ذکر کرده است.

در سند این روایت على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقاق ذکر شده است، کسى که هیچ نامى از او در کتب رجال نیامده است و براى همین این روایت هم مورد اعتماد نیست. یکى از راویان دیگر این حدیث، سهل بن زیاد است که مرحوم نجاشى در کتاب رجال خود ص 185 او را ضعیف مى شمارد و درباره او چنین مى گوید: کان ضعیفا فى الحدیث غیر معتمد.

* روایت هشتم

شیخ صدوق در کتاب خصال ص 533 این حدیث را نقل مى کند: مائه الف و اربعه و عشرون الف نبى.

شیخ صدوق در کتاب خصال ص 533 این حدیث را نقل مى کند: مائه الف و اربعه و عشرون الف نبى. این حدیث از احادیث اهل سنت است. شیخ صدوق این روایت را از على بن عبد الله بن احمد الاسوارى نقل مى کند که هیچ اطلاعاتى درباره او وجود ندارد، راوى دیگر آن، محمّد بن قیس السجزى است که او هم مجهول است. در این سند، ما افراد مجهول مى بینیم و براى همین سند ضعیف است و قابل اعتماد نیست.

خلاصه مطلب را این گونه مى نویسم: این مطلب که تعداد پیامبران 124 هزار بوده است، اصلاً قابل دفاع نیست.

اکنون باید این نکته را بنویسم: مشهور است که تعداد کتاب هاى آسمانى 114 کتاب است.

این مطلب دقیقاً قسمتى از روایت شماره چهارم است و نمى توان به آن اعتماد کرد.

درباره پیامبرانى که مرسل هستند، سخن گفتم، پیامبرانى که دین و آیین جدید آوردند، در روایتى تعداد آنان 313 نفر ذکر شده است: المرسلون منهم ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا.

این روایت دقیقاً قسمتى از روایت ششم است که مرحوم راوندى در کتاب قصص الانبیاء ص 215 را نقل کرده است و ضعف ان را ذکر کردم. براى همین نمى توان به آن اعتماد کرد.


 

پیوست هفتم:

 

نکات کاربردى

 

سوره کهف آیه 94-92(ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا  )(حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لَا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا  )(قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الاَْرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا  )

سپس ذُوالْقَرْنَیْن با پیروى از الهام تو   به راه خود ادامه داد تا به دو کوه رسید، کنار آن دو کوه، مردمى را دید که با یکدیگر به زبانى ناآشنا سخن مى گفتند و زبان دیگران را نمى فهمیدند.

آنان ذُوالْقَرْنَیْن را گرامى داشتند و از دشمنان سرسختى به نام «یأجوج و مأجوج» به او شکایت کردند و گفتند: «یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد مى کنند، آیا ممکن است ما هزینه اى به تو بپردازیم و تو براى ما سدّى درست کنى تا میان ما و آنان مانع شود و آنان دیگر نتوانند به ما آسیب برسانند؟».

ذُوالْقَرْنَیْن در جواب آنان گفت: «آنچه خدا به من عطا کرده است از پیشنهاد مالى شما بهتر است. من نیازى به مال شما ندارم، شما فقط با نیروى انسانى خود مرا یارى کنید تا میان شما و دشمنان شما سدّ محکمى بسازم».

آنگاه دستور داد تا قطعات بزرگ آهن را میان دو کوه قرار دهند، این گونه بود که میان آن دو کوه از آن قطعات آهن پر شد. سپس به آنان گفت: «در اطراف آن آتش بیفروزید و در آن بدمید».

آن ها این دستور او را اطاعت کردند، وقتى که آهن ها سرخ و گداخته شد، ذُوالْقَرْنَیْن گفت: «اکنون مس مذاب برایم بیاورید تا روى این آهن ها بریزم».

به این ترتیب بود که این سدّ به هم جوش خورد و دیوارى آهنین شد و دیگر دشمنان قادر نبودند از آن بالا بروند و نمى توانستند آن را سوراخ کنند.

مردم خوشحال شدند و از ذُوالْقَرْنَیْن تشکّر کردند. این کار مهم مهندسى را هر کس انجام دهد، دچار غرور مى شود، امّا ذُوالْقَرْنَیْن با نهایت تواضع و فروتنى چنین گفت: «این سدّ، نشانه لطف و رحمت خداى من است که دانش ساختن آن را به من الهام کرد، گمان نکنید این یک سد جاودانى است، وقتى که فرمان خدا فرا رسد، آن را با خاک یکسان خواهد کرد و وعده خدا همواره حقّ است».

ذُوالْقَرْنَیْن با این سخن، آنان را به یاد روز قیامت انداخت، آرى، وقتى تو بخواهى قیامت را برپا کنى، هر آنچه روى زمین از کوه و ساختمان و... است را نابود مى کنى و انسان ها را رها مى کنى و آنان در آن روز از زیادى جمعیّت در هم موج مى زنند.

وقتى در «صور اسرافیل» دمیده شود، همه را براى حسابرسى جمع مى کنى، در آن روز جهنّم را به صورت وحشتناکى به کافران نشان مى دهى، همان کافرانى که بر چشم بصیرت آنان، پرده غفلت افتاده بود و از روى لجاجت، سخن حقّ را نمى شنیدند.

* * *

داستان ذُوالْقَرْنَیْن را با یاد روز قیامت به پایان مى برى، در این داستان این درس ها را به من آموختى:

1 - راه موفقیّت

تو   به ذُوالْقَرْنَیْن وسایل و امکانات زیادى دادى و او از آن وسایل به خوبى بهره برد. راه موفقیّت این است: «تهیّه اسباب ظاهرى و استفاده صحیح از آن».

اگر من به دنبال اتّفاق عجیب و غریب باشم و بدون تهیّه اسباب و وسایل لازم در انتظار موفقّیت بمانم، به جایى نمى رسم.

2 - محکم کارى

ذو القرنین در کار ساختن این سدّ از قطعات بزرگ آهن استفاده کرد و براى این که این قطعات به هم جوش بخورند، آن ها را در آتش گداخت و براى این که عمرِ سدّ طولانى شود و در برابر رطوبت باران مقاومت کند، آن را با لایه اى از مس پوشاند.

این درس محکم کارى و آینده نگرى است.

3 - پرهیز از غرور

اگر در کارى به موفّقیّت رسیدم نباید به خود ببالم و مغرور شوم. در آن لحظه باید به یاد تو باشم و شکر تو را به جا آورم.

ذو القرنین وقتى آن سدّ باشکوه را ساخت، با نهایت تواضع گفت: «این نشانه لطف و رحمت خداى من است».

4 - دنیاىِ نابودشدنى

وقتى به موفّقیّت مى رسم و کار بزرگى انجام مى دهم باید بدانم روزى مى آید که این کار از بین مى رود، هیچ چیز در این دنیا جاودان نیست.

اگر من این گونه زندگى کنم، هرگز براى جمع آورى مال و کسب مقام، این قدر حریص نمى شوم. ذو القرنین از نابودى آن سدّ باشکوه در روز قیامت سخن گفت.

خوشا به حال کسى که کارى انجام دهد نابودنشدنى  !

هر کارى که براى تو باشد و در آن اخلاص باشد، تو آن را مى پذیرى و ثواب آن هرگز نابود نمى شود.






 

معرفى کتب اندیشه سبز

 

مجموعه آثار فارسى نویسنده

 

این کتب را نشر وثوق تا بهار 1393 چاپ کرده است.

1 . همسر دوست داشتنى.

آیا شما براى بهتر زندگى کردن، برنامه اى دارید؟ آیا مى دانید چگونه مى توانید محیط خانه خود را از عشق و صمیمیّت پر کنید؟

آیا تا به حال، به این نتیجه رسیده اید که همه ما نیازمند آموزش در زمینه زندگى زناشویى هستیم؟ خواهرم ! آیا اتاق تنهایى شوهر خود را مى شناسید؟ هنگامى که شریک زندگیتان از شما فاصله مى گیرد به چه فکر مى کنید؟

برادرم ! آیا مى دانید همسر شما چگونه به شما امتیاز مى دهد؟ آیا مى دانید که شریک زندگى شما نیاز به سخن گفتن دارد؟ وقتى همسر شما در حالت یأس قرار مى گیرد چه مى کنید؟ آیا خیر دنیا و آخرت را مى خواهید؟

این کتاب را براى همه مردان و زنانى نوشته ام که مى خواهند در زندگى زناشویى خویش شاهد عشق و صمیمیّت بیشترى باشند.

 

2 . داستان ظهور .

یار ما سفر کرده بود، من منتظر بودم، تو منتظر بودى، او هم منتظر!

همه در انتظار آمدن بهار بودند و براى دیدن آن، لحظه شمارى مى کردند.

و من قلم در دست گرفتم; یک سال، در میان ده ها کتاب به دنبال گمشده خود دویدم.

مى خواستم آمدن او را براى تو به تصویر کشم; تصویرى که از سخن امامان معصوم(علیهم السلام) برگرفته باشد، تصویرى زیبا که تو را شیفته آمدنش کند.

و چنین بود که با مراجعه به بیش از صد کتاب، این متن را برایت آماده کردم.

اکنون نوبت توست تا کتاب خودت را بخوانى  و اشتیاق تو به آمدن امام زمان(علیه السلام)بیشتر شود و بدانى که «داستان ظهور»، چقدر دل ها را امیدوار مى کند.

 

3 . قصه معراج .

من مى خواهم تو را به سفرى آسمانى ببرم. آیا با من مى آیى؟

من و تو مى خواهیم به همراه پیامبر به آسمان ها برویم و ببینیم که در آن بالا، چه خبرهایى بوده است؟ حتماً سؤال مى کنى که چگونه؟

با خواندن این کتاب، مى توانى از آنچه در سفر معراج پیامبر روى داده است با خبر شوى !

من با مراجعه به احادیث اهل بیت(علیهم السلام) این سفر را برایت به تصویر مى کشم.

 

4 . در آغوش خدا .

آیا شما هم از مرگ مى ترسید؟ من نمى دانم پاسخ شما به این سؤال چیست امّا این را مى دانم که با خواندن این کتاب، مى توانید نگاهى زیبا به مرگ داشته باشید.

این کتاب که برگرفته از احادیث و سخنان اهل بیت(علیهم السلام) مى باشد به تو کمک مى کند تا تصویرى روشن و واضح از چگونگى جان دادن داشته باشى  و باور کنى که با مرگ به آغوش مهر خدا مى روى.

چرا مرگ براى مؤمن، این قدر دلنشین است؟ چون لحظه جان دادن، چهارده معصوم(علیهم السلام) به دیدار مؤمن مى آیند و از او دلجویى مى کنند...

 

5 . لطفاً لبخند بزنید.

آیا شما هنگامى که با دیگران روبرو مى شوید لبخند به لب دارید؟ آیا مى دانید با لبخند مى توانید در مسیر کمال و معنویت گام بردارید؟ آیا خبر دارید که در دین اسلام، لبخند به عنوان صدقه معرفى شده است؟ صدقه اى که مى تواند بلاها را از شما دور کند و رحمت الهى را به سوى شما جذب کند.

این کتاب به شما کمک مى کند تا آگاهى و شناخت شما نسبت به فایده هاى لبخند بیشتر شود. لبخند بهترین اکسیر جوانى است که بشر در اختیار دارد و شما مى توانید با لبخند جذّاب تر و زنده تر و جوان تر به نظر بیایید.

 

6 . با من تماس بگیرید .

وقتى در زندگى خود با مشکلى روبرو مى شوى به در خانه خدا مى روى و دست به دعا بر مى دارى و صدایش مى زنى و منتظر مى شوى تا او جواب دعاى تو را بدهد.ولى بعضى وقت ها جوابى نمى شنوى، براى همین با خود فکر مى کنى که نکند او دعاى مرا نشنیده باشد.

شاید ما از راه و رسم دعا کردن، بى خبر مانده ایم؟ خدا وعده داده است دعاى بندگان خود را مستجاب مى کند به شرط آنکه آنان آداب دعا کردن را مراعات کنند.

این کتاب به تو کمک مى کند تا بتوانى بهتر و بهتر دعا کنى و زودتر به خواسته هایت برسى. همچنین تو را با بیش از پنجاه دعاى معتبر، مفید و مختصر آشنا مى سازد.

 

7 . در اوج غربت .

آیا تا به حال با خود فکر کرده اید که چرا اهل کوفه، مسلم بن عقیل را تنها گذاشتند؟

تصمیم گرفتم تا قلم در دست بگیرم و در میان ده ها کتاب به دنبال پاسخ این سؤال بگردم، مى خواستم تاریخ را مورد کنکاش قرار دهم و از راز غریبى مسلم، پرده بردارم و اوج غربت را برایتان به تصویر کشم.

ما باید تلاش کنیم تا همواره یار و یاور امام زمان خود باشیم و یاران آن حضرت را تنها نگذاریم.

 

8 . هفت شهر عشق .

هر سال با فرا رسیدن ماه محرّم، مادرم لباس سیاه به تنم مى کرد و مرا به حسینیّه مى فرستاد تا براى امام حسین(علیه السلام)، عزادارى کنم.

زمانى که بزرگ شدم، همیشه به دنبال آن بودم که کسى پیدا شود و همه حوادث کربلا را از اوّل تا آخر برایم تعریف کند، امّا از هر کسى که پرسیدم فقط قسمتى از این حادثه بزرگ را به خاطر داشت.

سال ها گذشت تا سرانجام تصمیم گرفتم با مطالعه و تحقیق و مراجعه به متون معتبر تاریخى، به بررسى حماسه عاشورا بپردازم... اکنون آماده باشید تا در این کتاب، همراه کاروان امام حسین(علیه السلام)، از مدینه به سوى مکّه حرکت کنیم و بعد از آن نیز، حوادث مسیر مکّه تا کربلا و حماسه عاشورا را از نزدیک ببینیم و همچنین با داستان قهرمانى حضرت زینب(علیها السلام) در سفر کوفه و شام، آشنا شویم.

 

9 . در قصر تنهایى .

همیشه مى خواستم بدانم چرا امام حسن(علیه السلام) از جنگ با دشمن کناره گیرى کرد و با معاویه صلح نمود .

من درباره حماسه کربلا خیلى چیزها شنیده بودم و تعجّب مى کردم که چرا امام حسن(علیه السلام) در مقابل دشمن استقامت نکرد ! من مى دانستم که حتماً کار او علّت واضحى داشته است که من از آن بى خبر مانده ام .

سرانجام یک شب تصمیم گرفتم تا به عمق تاریخ، سفر کنم و از رمز و راز صلح امام حسن(علیه السلام) با خبر شوم...

این کتاب که در دست شماست حاصل سفر من است ، شما مى توانید با خواندن این کتاب از عظمت حماسه صلح امام حسن(علیه السلام) با خبر شوید و باور کنید که اگر این حماسه نبود اکنون از اسلام هیچ خبرى نبود .

 

10 . فریاد مهتاب .

به راستى چگونه شد که مردم  مدینه، عهد و پیمان خود را شکستند و مظلومیّت دختر پیامبر را رقم زدند ؟

من مى خواهم تو را با حماسه اى که حضرت فاطمه(علیها السلام)، آن را آفرید، آشنا کنم .

حماسه یارى حق و حقیقت !

حماسه اى به بلندى تاریخ آزادى وشرافت !

من مى خواهم مظلومیّت مادرم فاطمه(علیها السلام) را بیان کنم و تو را از ماجراى خانه اى باخبر کنم که در آتش کینه سوخت!

دوست من! بیا با هم دفترِ تاریخ را باز کنیم و در ده ها کتاب پژوهشى - تاریخى به جستجوى حقیقت بپردازیم تا بدانیم بر مادرِ مظلوم شیعه چه گذشته است .

 

11 . آسمانى ترین عشق .

خدا عشقى بزرگ در قلب ما قرار داده است و به همین جهت ما باید شکرگزار او باشیم. اگر آن عشق نبود، این همه شور در زندگى ما هم نبود.

من از عشقى آسمانى سخن مى گویم، عشقى که تمام وجود ما را در برگرفته است.

آرى، من از عشق به پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) سخن مى گویم.

در این کتاب مى توانى با ارزش این عشق آسمانى، بیشتر آشنا شوى و آنگاه در مسیر رضایت آنها گام بردارى.

من براى تو گوهرهاى زیبایى را انتخاب کرده ام که امیدوارم برایت جالب و جذاب باشد.

 

12 . بهشت فراموش شده .

آیا شما پدر و مادر خود را دوست دارید؟ آیا مى خواهید عشق و محبّت شما به آنها بیشتر و بیشتر شود؟

آیا مى دانید چگونه مى توانید از قلب پدر و مادر خویش به اوج آسمان ها پرواز کنید؟ آیا مى خواهید به دریاى بى انتهاى رحمت الهى متّصل شوید؟ آیا مى خواهید خدا به شما نظر رحمت بکند؟

بیایید به پدر و مادر خود نیکى کنید، بیایید قدرى با آنان مهربان تر باشید.

این کتاب را براى کسانى نوشته ام که مى خواهند با احترام به پدر و مادر به سوى خوشبختى دنیا و آخرت گام بردارند.

 

13 . فقط به خاطر تو.

اگر در جامعه اى ریا و خودنمایى زیاد بشود، لحظه به لحظه افراد آن از معنویّت و عشق دور مى شوند. ریا، آفت بزرگى براى عشق است، از درى که ریا بیاید، عشق مى رود.

چقدر زیبا بود اگر همه کارهاى ما فقط به خاطر خدا بود!

آیا تا به حال فکر کرده اید زندگى در جامعه اى که ریا و خودنمایى در آن وجود ندارد، چقدر دلنشین است؟!

آیا شما هم با من موافق هستید که وقتى در زندگى همه چیز به خاطر خدا باشد چقدر لذّت بخش است؟!

این کتاب به شما کمک مى کند تا با ضررهاى ریا و خودنمایى بیشتر آشنا شوید و شما را با آثار و برکت هاى اخلاص بیشتر آشنا مى کند.

 

14 . راز خشنودى خدا.

آیا شما مى خواهید خداى مهربانِ خویش را خوشحال سازید؟ آیا دوست دارید که به راز خشنودى خداوند پى ببرید؟ بهترین راه براى این که ما بتوانیم خدا را خشنود کنیم چیست؟

آرى، براى اینکه بتوانیم خدا را خوشنود سازیم راه هاى مختلفى وجود دارد امّا من مى خواهم به شما کمک کنم تا بهترین راه آن را بیابید.

من مى خواهم شما را با این راز آشنا کنم.

امیدوارم که شما بعد از خواندن این کتاب بتوانید در زندگى خود تحوّل مثبتى ایجاد کنید و گام هاى بلندى به سوى سعادت بردارید.

 

 

15 . چرا باید فکر کنیم.

این کتاب به شما کمک مى کند تا با ارزش تفکّر در آموزه هاى دینى، بیشتر آشنا شوید.

یکى از مهم ترین ویژگى مکتب آسمانى ما، تأکید بر تفکّر و اندیشه است و چه زیبا است که پیروان این مکتب در زندگى خود به این نکته، توجّه بیشترى داشته باشند.

تلاش من بر این بوده است که همگام با سخنان نورانى اهل بیت(علیهم السلام) از مباحثى که در مورد تفکّر در جهان امروز مطرح است نیز بهره مند شویم.

این کتاب مى خواهد شما را با قانون جذب آشنا سازد، قانونى که براى اوّلین بار در کلام حضرت على(علیه السلام) به آن اشاره شده است. قانون جذب مى گوید: «به هر چه بیندیشى آن را به سوى خود جذب مى کنى».

شما مى توانید با آگاهى از این قانون، زندگى خود را متحوّل کنید.

 

16 . خداى قلب من.

ما عادت کرده ایم که با خدا با زبان عربى سخن بگوییم و بیشتر دعاهاى ما به زبان عربى است. یک شب با خود گفتم: آیا وقت آن نرسیده است که دعاهاى زیبایى که از ائمه اطهار(علیهم السلام) رسیده است براى مردم و خصوصاً جوانان عزیز، ترجمه کنیم؟

این گونه بود که این کتاب نوشته شد تا قدمى کوتاه به سوى آن آرزوى بزرگ باشد.

اکنون تو با این کتاب که ترجمه ساده اى از دعاهاى مختلف است، مى توانى با خداى قلب خود سخن بگویى و لذّت ببرى.

شما مى توانید دلیل سخنان مرا در پى نوشت هایى که برایتان ذکر کرده ام، بیابید.

 

17 . به باغ خدا برویم .

آیا مى دانید وقتى در مسجد حضور پیدا مى کنید، چقدر خیر و برکت را به سوى خود جذب مى کنید؟

آیا مى دانید مسجد خانه دوست است و در آن جا مى توان به راحتى به دریایى از رحمت و مهربانى او رسید؟ آیا مى دانید که بهشت مشتاق کسى است که دل در گرو عشق مسجد داشته باشد؟

بیایید با حضور در مسجد تلاش کنیم تا معنویّت را در زندگى خود پررنگ تر کنیم و به آرامش بیشتر برسیم.

 

18 . راز شکر گزارى .

آیا دوست دارید آرامشى بس بزرگ را تجربه کنید و زندگى براى شما دلنشین شود؟ آیا از هیاهوى این طرف و آن طرف دویدن و حرص زدن خسته شده اید؟

این کتاب به شما کمک مى کند تا با راز بزرگ شکرگزارى آشنا شوید و در صورتى که آن را در زندگى به کار گیرید، زندگى خود را متحوّل خواهید کرد.

سخن این کتاب چنین است: «همان طور که کنار پنجره زندگى خود ایستاده اید، صد و هشتاد درجه بچرخید و این بار به زندگى خود نگاه کنید، دست از مقایسه و چشم و هم چشمى بردارید، آنگاه خواهید دید که زندگى شما هم به اندازه خودش زیبا است».

با خواندن این کتاب مى توانید کارى کنید که خدا هم از شما تشکّر کند، چرا که شما با راز بزرگى آشنا شده اید.

 

19 . حقیقت دوازدهم .

چند وقتى است که عدّه اى تلاش مى کنند تا عشق به امام زمان را از جامعه ما بگیرند ، براى همین ، اقدام به چاپ کتاب « عجیب ترین دروغ تاریخ » نموده اند و در آن ، ولادت امام زمان را دروغ عجیب تاریخ خوانده اند !

من قلم به دست گرفتم تا با خون قلم خود به دفاع از امام زمان بپردازم ، من به سخنان گروهى علماى اهل سنّت مراجعه کردم و دیدم که آنان از ولادت امام زمان، سخن گفته اند.

اکنون  این کتاب، مهمان روحیّه حقیقت جوى شماست و مى خواهد ولادت امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ)  را از کتاب هاى اهل سنّت براى شما روایت کند و آن را اثبات کند.

 

20 . لذّت دیدار ماه .

عدّه اى به فکر آن هستند تا باور به زیارت امام رضا(علیه السلام)را از جوانان ما بگیرند. آنها اقدام به چاپ کتاب «زیارات قبور، بین حقیقت و خرافات» نموده اند و در آن، زیارت حرم امام رضا(علیه السلام) را خرافه خوانده اند. آنان همه کسانى که ما را به زیارت، دعوت و تشویق کرده اند، بى دین و مفسد معرّفى کرده اند.

من بعد از مطالعه آن کتاب، قلم در دست گرفتم تا از حریم زیارت دفاع کنم.

و این چنین بود که کتاب «لذّت دیدار ماه» نوشته شد و اکنون، افتخار دارد که مهمان شما باشد.

کتاب من مى خواهد براى شما، حقیقت زیارت امام رضا(علیه السلام) را روایت کند. شما در این کتاب با حدیثى آشنا مى شوید که زیارت امام رضا(علیه السلام) را برتر از یک میلیون حج مى داند...

 

21 . سرزمین یاس.

قصّه فدک، قصّه دیروز نیست، قصّه تمام روزهاى شیعه است. فدک، پرچمى است که خدا براى فاطمه(علیها السلام) برافراشته است.

این کتاب مى خواهد براى تو از فدک بگوید، همان سرزمینِ یاسى که براى همیشه زنده و جاوید است. قصّه فدک با قصّه خیبر گره خورده است. آماده باش تا با هم به مدینه سفر کنیم و همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سوى سرزمین خیبر برویم. 

در آنجا معجزه بزرگ مولایمان على(علیه السلام) را مى بینیم که چگونه قلعه خیبر را فتح مى کند. بعد به سوى سرزمین فدک مى رویم تا بوىِ گل یاس را با تمام وجودمان حس کنیم...

 

22 . آخرین عروس.

در این کتاب با زندگى حضرت نرجس(علیها السلام) آشنا مى شوید و از حوادثى که شب نیمه شعبان سال 225 هجرى روى داد باخبر مى شوید.

ولادت امام زمان با معجزات عجیبى همراه بود، شما در این کتاب همسفر من مى شوید تا قدرت خدا را در تولد امام زمان بخوانید و بدانید که حق همیشه پیروز است و این باطل است که سرانجام از بین مى رود.

 

23 . بانوى چشمه.

روزهاى جمعه دعاىِ ندبه مى خوانیم و فرزند تو را صدا مى زنیم: «اى فرزند خدیجه کبرى».

امروز هم روزِ جمعه است و من مهمان تو هستم و در کنار قبرِ تو ایستاده ام و به تو فکر مى کنم. این چه رازى است که خدایت به تو مباهات مى کند؟

جبرئیل از آسمان ها به زمین مى آید تا سلام خدا را به تو برساند. اى خدیجه! تو چه کرده اى که این چنین عزیزِ خدا شده اى؟

باید قلم در دست بگیرم و بنویسم. باید براى دوستانت از حماسه اى بگویم که تو آن را آفریده اى. اى خدیجه! اى چشمه همه خوبى ها! اى مادر همه اهل ایمان! تویى اُمّ المؤمنین!

این کتاب را نوشتم تا دوستانت با زندگى تو بیشتر آشنا شوند.

 

24 . سکوت آفتاب.

آن روز را فراموش نمى کنم که این سخن مولایم على(علیه السلام) را خواندم که او با خداى خویش سخن مى گفت: «خدایا! مرا از دست این مردم راحت کن!».

باور این سخن برایم سخت بود، چگونه مردى مانند او چنین سخن مى گوید؟

تصمیم گرفتم به مطالعه و تحقیق بپردازم، مى خواستم بدانم چرا این کوه صبر، این گونه بى قرار شده است. من حوادث تاریخى زیادى را خواندم و به روزهاى پایانى عمر مولاى خود رسیدم.

بعد از مطالعه و تحقیق، تصمیم گرفتم تا قلم در دست بگیرم و براى تو از شهادت على(علیه السلام) بنویسم، اکنون آماده باش تا با هم به سفرى تاریخى برویم و از چگونگى شهادت مولاى خود، باخبر شویم.

 

25 . آرزوى سوم.

آن روز به من خیره شدى و گفتى: «از مولایم على(علیه السلام) بنویس! من مى خواهم بدانم شیعه چه کسى هستم».

سخن تو مدّت ها در گوش جانم طنین انداز بود و نمى توانستم آن را فراموش کنم. مدّت ها در فکر بودم که از کجا شروع کنم و چه بنویسم.

از جنگ خندق سخنانى شنیده بودم، در آن جنگ، فقط على(علیه السلام) بود که با شجاعت خود اسلام را نجات داد، روزى که همه کفر در مقابل همه ایمان ایستاده بود و اگر مولا به میدان نمى رفت، براى همیشه نداى توحید خاموش مى شد.

من به مطالعه و تحقیق پیرامون جنگ خندق پرداختم... امیدوارم که این کتاب بتواند به همه ما کمک کند تا بتوانیم مولاى خود را بهتر بشناسیم.

 

26 . یک سبد آسمان.

هرگز آن شب از یادم نمى رود. شبى که مهمان استاد خود بودم. او رو به من کرد و گفت: «تو باید قرآن را مثل کتاب درسى بدانى و آن را مطالعه کنى. تا  کى مى خواهى فقط قرآن تلاوت کنى؟ وقت آن رسیده است که به فهم قرآن رو بیاورى».

این سخن مرا به فکر فرو برد، بیست بهار از عمرم مى گذشت و من بارها قرآن را ختم کرده بودم; امّا براى یک بار آن را مطالعه نکرده بودم. وقتى به خانه آمدم قرآن را برداشتم و بوسیدم، گویا دفعه اوّلى بود که مى خواستم آن را مطالعه و در مورد آن فکر کنم.

آشنایى من با قرآن بیشتر و بیشتر شد و از شیرینى پیام هاى آن لذّت بردم.

همیشه با خود فکر مى کردم اى کاش جوانان ما با پیام هاى قرآن، انس بیشترى داشتند تا این که تصمیم گرفتم در این زمینه، کتابى بنویسم.

 

27 . فانوس اوّل .

براى زیارت به قبرستان بقیع رفته بودم. جوانى عرب که چفیه اى سرخ بر روى سر انداخته بود مشغول سخنرانى براى جوانان ایرانى بود که به مدینه آمده بودند..

من اوّل سرگرم زیارت بودم ولى بعد از مدّتى، جلو رفتم تا با او سخن بگویم. بعد از مدتى از او اجازه خواستم تا من هم سخنى بگویم. او از پیشنهاد من استقبال کرد. من چنین گفتم: «برادر! اگر حق با شماست پس جریان ابن نُویره...

هنوز کلمه «ابن نُویره» را تمام نکرده بودم، که او با مشت به سینه من کوبید، رو به او کردم و گفتم: «تو این همه حرف زدى، امّا طاقت نیاوردى من چند کلمه سخن بگویم».

مأموران به سمت من هجوم آوردند، مرا گرفتند و بردند...

چند ساعتى از شب گذشته بود، که من آزاد و رها کنار ضریحِ پیامبر بودم. دلم سوخت که چرا نگذاشتند حکایت ابن  نُویره را براى جوانان بگویم. آن شب تصمیم گرفتم تا در فرصت مناسبى، قلم در دست گیرم و سخنم را در کتابى بنویسم. این کتاب شرح مظلومیت اولین شهید ولایت است، همان که نامش «ابن نُویره» است...

 

28 . مهاجر بهشت.

نمى دانم آیا در فصل پاییز به برگ زرد درختان خیره شده اى ؟ همه جا رنگ زرد به خود مى گیرد و دشت، سراسر بوى رفتن مى دهد .

من هم در این کتاب مى خواهم روزهاى پاییزى زندگانى پیامبر را برایت به تصویر کشم .

آیا مى دانید که آن روزهاى پاییز مدینه، بر پیامبر چه سخت گذشت ؟

آیا مى دانید اوج مظلومیّت و غربت آن حضرت چقدر بود ؟

بیایید با هم گوشه اى از حوادث روزهاى ماه صفر سال یازدهم هجرى را پیگیرى کنیم .

شاید تو هم مثل من اشکت جارى شود و این احساس را پیدا کنى که چرا بهترین مخلوق خدا در میان جاهلان گرفتار شده بود .

 

29 . روى دست آسمان .

من مى خواهم شما را به سفر مهمّى ببرم ، آیا شما همسفر من مى شوید ؟

ما به مدینه سفر مى کنیم و همراه با پیامبر(صلى الله علیه وآله) لباسِ احرام مى پوشیم و به سوى مکّه مى رویم; طواف خانه خدا به جا مى آوریم، و بعد از مدّتى به سرزمین عرفات مى رویم .

بعد از پایان اعمال حج به مدینه باز مى گردیم و در میانه راه به برکه آبى مى رسیم که بسیار زلال و باصفاست ! در آنجا جبرئیل نازل مى شود و پیام مهمّى را براى پیامبر مى آورد و حماسه غدیر شکل مى گیرد .

خورشید امامت و ولایت طلوع مى کند و جهان را با نور خود روشن مى کند . این کتاب قصد دارد تصویرى واضح از غدیر در ذهن شما ایجاد کند .

 

30 . گمگشته دل.

من در مکّه بودم، کنار خانه خدا ایستاده بودم، به یاد آوردم که دوستان خوبم از من خواسته بودند تا درباره انتظار امام زمان(علیه السلام)بنویسم. من دست به دعا برداشتم، شنیده بودم که دعا در آنجا مستجاب مى شود، از خدا خواستم به من توفیق دهد تا بعد از سفر کتابى بنویسم که جوانان بهتر بتوانند روزگار غیبت امام زمان(علیه السلام)را بشناسند.

این گونه بود که بعد از سفر، قلم را در دست گرفتم و شروع به نوشتن کردم و اسم آن را «گمگشته دل» گذاشتم...

 

31 . سمت سپیده.

من عاشق شب هاى کویر هستم، لحظه شمارى مى کنم تا فرصتى پیش بیاید و به کویر سفر کنم و محو سکوت کویر شوم.

شبى به کویر رفته بودم... چه شبى بود آن شب! هیچ وقت از یادم نمى رود، همه جا تاریکى بود که ناگهان نورِ سپیده، پهنه آسمان را روشن کرد، چه عظمتى داشت! چیزى که تا آن روز، ندیده بودم.

غرق دیدار سپیده بودم به فکر فرو رفتم، سؤالى به ذهنم آمد: روشنى این لحظه به چه مى ماند؟ همه جا تاریکى بود و به یک باره، نور صبح طلوع کرد و امید و روشنایى را در جان طبیعت زنده کرد.

آرى! فقط علم و دانش مى تواند چنین باشد، وقتى که تو در تاریکى ها قرار مى گیرى، این نور علم است که مى تواند تو را به سر منزل مقصود رهنمون کند. و این گونه شد که من در آن سپیده دم، تصمیم گرفتم تا از ارزش علم بنویسم.

 

32 . تا خدا راهى نیست.

خدایا! خیلى دلم مى خواست اوّلین نوشته هاى من درباره تو باشد، امّا چنین نشد، زیرا نوشتن براى تو به این سادگى ها نیست، باید توفیق، رفیق راهم مى شد.

اکنون نمى دانم چگونه از تو تشکّر کنم، به من توفیق دادى تا براى دوستان خوبت از سخنانِ زیبایت بنویسم. امیدوارم که توانسته باشم قدمى هر چند کوتاه براى بیان خوبى ها و مهربانى هاى تو برداشته باشم.

در میان کتاب هاى مختلف به جستجو پرداختم، بیشتر به دنبال گفتگوهایى بودم که تو با پیامبران خود داشته اى، سعى کردم که پیام اصلى سخنان تو را براى بندگان خوبت بیان کنم.

دوستت دارم و همیشه منتظر مهربانى هاى تو هستم. اى خداى خوب من!

 

33 . خداى خوبى ها.

خدایا! مى خواهم براى دوستانم از تو سخن بگویم، مى خواهم احادیث اهل بیت(علیهم السلام) را براى آن ها بازگو کنم، دوست دارم که همه تو را آن گونه بشناسند که امامان معصوم(علیهم السلام) بیان کرده اند، این هدف من است.

تو باید یاریم کنى; تو باید به قلم من نظر کنى; تو خود مى دانى من عهد کردم که این کتاب را از سخنان اهل بیت(علیهم السلام) بنویسم; زیرا باور دارم که آنان بهتر از هر فیلسوف و عارفى، تو را شناخته اند و کلمات و سخنانشان چراغ راه ما مى باشد.

خدایا! بنده روسیاه تو هستم، از خود هیچ ندارم، به لطف و کرم تو دل بسته ام، حاجت مرا بده و به من قدرت نوشتن عنایت کن، کمکم کن تا دوستانم را با معرفت و عرفان تو بیشتر آشنا کنم که تو خداى خوبى ها هستى.

 

34 . با من مهربان باش.

کودکى بودم، صداىِ پدربزرگ بود که به گوشم مى رسید، او در گوشه اى از بام رو به آسمان ایستاده بود و با خداى خویش راز و نیاز مى کرد. آرى! ماه رمضان بود و مردم دوست داشتند نزدیک شدن سحر را متوجّه بشوند، صداى پدربزرگ در تمام محلّه مى پیچید. این یک رسم قدیمى در شهر ما بود که متأسّفانه براى همیشه فراموش شد، افسوس که شهر خیلى عوض شده است! حسرت آن روزگار براى همیشه در دلم باقى مانده است.

سالیان سال است که پدربزرگ من که اهل محل، او را «شیخ على اکبر» مى خواندند، از دنیا رفته است و من امشب قلم در دست گرفته ام تا راه او را ادامه بدهم، مى خواهم در مورد مناجات با خدا، براى جوانان این سرزمین بنویسم، از خودِ خدا کمک مى طلبم و از او مى خواهم یاریم کند که امید من فقط به اوست.

 

35 . نردبان آبى.

نمى دانم تو چقدر از «زیارت جامعه» باخبر هستى؟

آقاى موسى نَخَعى یکى از شیعیان امام هادى(علیه السلام) بود که همواره براى زیارت به حرم امامان مى رفت، او نمى دانست که وقتى در حرمِ آن بزرگواران است، چه بخواند و چه بگوید. یک روز او مهمان امام هادى(علیه السلام) بود و از آن حضرت خواست تا به او یاد بدهد که در حرم امامان چگونه سخن بگوید.

و این گونه بود که امام هادى(علیه السلام) لب به سخن گشود و «زیارت جامعه» شکل گرفت. امام به او یاد داد که وقتى به زیارت امامان معصوم مى رود، چه بگوید.

در یک سخن، «زیارت جامعه»، درس بزرگ امام شناسى است.

در این کتاب تلاش کرده ام تا آموزه هاى زیباى آن را به زبانى شیوا براى شما بیان کنم. مى خواهم به شما کمک کنم تا امامان خود را بهتر بشناسید، آرى! اعتقاد به امامت، گنج پربهایى است..

 

36 . معجزه دست دادن.

آیا مى دانید دست دادن با دیگران یکى از بهترین راه هاى رسیدن به آرامش و درمان اضطراب مى باشد؟ آیا مى دانید دست شما یک فرستنده قوى است و همواره در حال ارسال پیام هاى مهمّى مى باشد؟ آیا شما از روشهاى مختلف دست دادن و این که هر کدام از این روش ها چه پیام هایى را به طرف مقابل انتقال مى دهد، اطّلاع دارید؟

سنّت زیباى دست دادن در میان ما رواج دارد، امّا نگفته هاى زیادى در این زمینه در مجموعه سخنان امامان معصوم(علیهم السلام) وجود دارد که در این کتاب به بیان گوشه اى از آن پرداخته شده است.

پیام مهم این کتاب این است که اگر خواستار تقرّب به خداوند متعال و رشد معنوى هستید به جاى گوشه نشینى و چله گرفتن، بروید و در متن جامعه حضور پیدا کنید.

 

37 . سلام بر خورشید.

اوّلین بارى بود که به مدینه رفته بودم، مشغول خواندن دعا بودم، یکى سوى من آمد، او کتاب «مفاتیح الجنان» را از من گرفت و گفت: تو زیارت عاشورا مى خوانى؟! تو باید همراه من بیایى!

او مرا به مرکز «أمر به معروف» برد و ساعتى مرا آنجا نگه داشت، به من حرف هایى زد و زیارت عاشورا را پاره کرد.

من آن شب سکوت کردم، امّا سکوت من، هزاران حرف داشت. من آن شب تصمیم گرفتم با زیارت عاشورا بیشتر آشنا شوم، درباره آن تحقیق کنم و آن را بیشتر بخوانم.

این بهانه اى شد تا این کتاب نوشته شود، کتابى که به شرح زیارت عاشورا مى پردازد.

 

38 . راهى به دریا.

من پانزده سال داشتم و براى اولین بار بود که من «زیارت آل یاسین» را مى شنیدم، یکى به من گفت: امام زمان دستور داده اند تا شیعیانش با این زیارت به او توجّه پیدا کنند، همه کسانى که منتظر واقعى آقا هستند، هر روز این زیارت را مى خوانند.

آن روز فهمیدم که اگر دلتنگ آقاىِ خود شدم و دلم هواى او را کرد، مى توانم با او این گونه سخن بگویم و «زیارت آل یاسین» را بخوانم.

سال ها گذشت... سرانجام تصمیم گرفتم تا این کتاب را بنویسم. دوست داشتم تا همه با این زیارت آشنا شوند... این کارى بود که من انجام دادم، وقتى کتاب به پایان مى رسد، دیگر نوبت خود توست، امیدوارم که تو هم دیگران را با این گنج معنوى آشنا سازى.

 

39 . روشنى مهتاب .

با خبر شدم که عدّه اى درباره شهادت فاطمه(علیها السلام)سؤال هایى را مطرح کرده اند و این گونه خواسته اند شهادت آن حضرت را انکار کنند.

قلم را در دست گرفتم، مى خواستم از مظلومیّت فاطمه(علیها السلام) دفاع کنم، باید مطالعه و تحقیق مى کردم، باید مى نوشتم. آرى! همان سرمایه اى که خدا در قلبم قرار داده بود، راه را برایم آسان نمود.

باید این شبهات را پاسخ مى دادم، باید ثابت مى کردم که فاطمه مظلومانه شهید شده است...

این کتاب شبهات فاطمیّه را پاسخ مى دهد.

 

40 . صبح ساحل.

شب بود، مهتاب مى تابید، من در مدینه بودم و پشت پنجره هاى بقیع ایستاده بودم. هواى دلم بارانى شد.

به یاد آوردم که دیگران مرا شاگرد امام صادق(علیه السلام) مى خوانند، حتماً مى دانى مردم به کسانى که در حوزه علمیّه درس مى خوانند «شاگرد  امام صادق(علیه السلام)» مى گویند. بیست سال مى شد که من در حوزه علمیّه بودم، به راستى من براى معرّفى امام صادق(علیه السلام) چه کرده ام. این سؤالى بود که آن شب از خود پرسیدم.

آن شب تصمیم گرفتم وقتى به وطن خود بازگشتم، کارِ تحقیق را آغاز کنم و در مورد زندگى امام صادق(علیه السلام) کتابى بنویسم... این کتاب حوادث زندگى امام صادق(علیه السلام)را براى جوانان بیان مى کند.

 

41 . الماس هستى.

نگاهى به من کردى و گفتى: «براى جوانان بنویس! قلم در دست بگیر و براى آنان از عشق آسمانى بگو! از على و فاطمه(علیهما السلام)براى آنان سخن بگو».

نمى دانم چه شد که سخن تو به دلم نشست، فهمیدم که تو مى خواهى کارى بزرگ انجام بدهى و هدفى مقدّس دارى و مى خواهى همه با على و فاطمه(علیهما السلام)بیشتر آشنا شوند.

ماه ذى الحجّه، ماه امامت است، از روز 9 تا روز 25 این ماه، مناسبت هاى امامت و ولایت است، همه با عید غدیر که هجدهم این ماه است، آشنا هستند، امّا خیلى ها از مناسبت هاى دیگر این ماه خبرى ندارند. تو مى خواستى همه را با مناسبت هاى این ماه آشنا کنى. این کتاب براى همین منظور نوشته شده است.

 

42 . حوادث فاطمیه

خدا به من توفیق بزرگى عنایت کرد، او چنین خواست که این بنده کوچک او براى کسى که گل سرسبد هستى است، قلم بزند و از حضرت فاطمه(علیها السلام)و مظلومیّت او بنویسد.

مدّت ها در متون تاریخى به دنبال حقیقت بودم و سرانجام کتاب «فریاد مهتاب» را نوشتم، آن کتاب، روایت گر حوادثى شد که بر مادر مظلوم مدینه گذشته است.

با فرا رسیدن ایام فاطمیّه، نشر وثوق از من خواست تا محتواىِ آن را به صورتى بنویسم که سیر تاریخى حوادث را به روشنى نشان بدهد، این گونه بود که این کتاب نوشته شد و «حوادث فاطمیّه» نام گرفت. من در این کتاب،  خلاصه و کوتاه سخن گفتم، در پیوست هاى عربى، مستندات سخن خویش را آورده ام، اگر کسى خواهانِ شرح بیشتر حوادث باشد، مناسب است به کتاب «فریاد مهتاب» مراجعه کند. 

 

43 . تشنه تر از آب

شب بود، بهار بود و بوى شکوفه ها به مشام مى رسید، تو به من رو کردى، اشک در چشمانت حلقه زده بود، حسّ غریبى داشتى، واژه ها یارى ات نمى کرد. قدرى صبر کردى و سرانجام از من خواستى تا از سقّاى کربلا بنویسم، از مرام او بگویم، برایم گفتى که عشق او را به سینه دارى ولى او را به خوبى نمى شناسى، تو مى خواستى از او بیشتر بدانى.

آن شب که به خانه آمدم تا دیر وقت به حرف هاى تو فکر مى کردم، چه حس عجیبى در این کلام تو بود! اشک چشم تو کار خودش را کرد، این عشق، چیزى نبود که بتوان به سادگى از آن گذشت.

مى دانستم که هر کسى توفیق آن ندارد که براى عبّاس(علیه السلام) کتاب بنویسد، امید من به لطف او بود، همه او را عنوان «باب الحوائج» مى شناسند و او به اذن خدا، حاجت هاى بزرگ را برآورده مى کند، در این راه نیاز داشتم که خودش مرا یارى کند و دستم را بگیرد.

اکنون خدا را شکر مى کنم که این کار به سامان رسید و این کتاب، مرام عبّاس(علیه السلام)را براى همه معرفى مى کند...

 

44 . شیرین تر از عسل

من از مرگ مى ترسیدم، از زمان کودکى ترس از مرگ را به من آموخته بودند، وقتى خبر مرگ دوستى یا آشنایى را مى شنیدم، متأسّف مى شدم، گویا در فرهنگ جامعه، چیزى بدتر از مرگ وجود نداشت، به من یاد داده بودند که مرگ را براى دشمن بخواهم، و این گونه بود که در وجود خود، مرگ را بد مى دانستم.

زمانى فرا رسید که تحقیق را شروع کردم، مى خواستم با حماسه کربلا بیشتر آشنا شوم، این گونه بود که من با قاسم(علیه السلام) آشنا شدم، همان نوجوانى که فرزندِ امام حسن(علیه السلام)بود و در کربلا جانش را فداى امام حسین(علیه السلام) نمود.

من محتاج سخن قاسم(علیه السلام) بودم، به راستى قاسم به چه درک و معرفتى رسیده بود که مرگ را این قدر زیبا مى دید و آن را از عسل، شیرین تر مى دانست.

من باید پاسخ این سؤال را مى یافتم. اینجا بود که من شاگرد مکتب او گشتم و او نگاه مرا به مرگ، تغییر داد. او روح تشنه مرا سیراب نمود و عشق خودش را به دلم، هدیه کرد.

 

* کتب عربى

در اینجا به کتب عربى نویسنده اشاره مى شود:

1 . تحقیق « فهرست سعد »   2 . تحقیق « فهرست الحمیری »  3 . تحقیق « فهرست حمید ».  4 . تحقیق « فهرست ابن بطّة ».  5 . تحقیق « فهرست ابن الولید » . 6 . تحقیق « فهرست ابن قولویه » . 7 . تحقیق « فهرست الصدوق » .8 . تحقیق « فهرست ابن عبدون » . 9 . صرخة النور.  10 . إلى الرفیق الأعلى. 11 . تحقیق آداب أمیرالمؤمنین (ع). 12 . الصحیح فى فضل الزیارة الرضویة . . الصحیح فى البکاء الحسینی . 13 . الصحیح فى فضل الزیارة الحسینیة .14 . الصحیح فى کشف بیت فاطمه(ع).



[1] .  القلب حرم الله، لا تُسکن حرم الله غیر الله: بحار الأنوار ج 67 ص 25.

[2] .  فلو دعانی حتّى ینقطع عنقه أو تنتثر أنامله ما استجبتُ له: الکافی ج 2 ص 400، مستدرک الوسائل ج 1 ص 166، أمالی المفید ص 3، عدّة الداعی ص 57، الجواهر السنیة ص 111، بحار الأنوار ج 14 ص 279، جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 443، تفسیر کنز الدقائق ج 1 ص 451، غایة المرام ج 6 ص 137.

[3] .  ونحن الصراط المستقیم، ونحن عیبة علمه، ونحن تراجمة وحیه، ونحن أرکان توحیده: معانی الأخبار ص 35، بحار الأنوار ج 24 ص 12; (صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ)، یعنی محمّداً وذرّیّته: معانی الأخبار ص 36، بحار الأنوار ج 24 ص 13 (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ)، یعنی أمیر المؤمنین: تفسیر العیّاشی ج 1 ص 24، بحار الأنوار ج 82 ص 23 وج 89 ص 240.

[4] .  وحزبه، وعیبة علمه، وحجّته وصراطه ونوره، ورحمة الله وبرکاته: عیون أخبار الرضا ج 1 ص 305، من لا یحضره الفقیه ج2 ص 609، تهذیب الأحکام ج 6 ص 95، وسائل الشیعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدی ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 298.

[5] .  الصِّراط والسِّراط والزِّراط: الطریق: الصحاح ج 3 ص 1139 صرط ، لسان العرب ج 7 ص 340 صرط ; الصِّراط ـ بالکسر ـ : الطریق: تاج العروس ج 10 ص 320 صرط; سَرَطَ: أصلٌ صحیحٌ واحد، یدلّ على غیبة فی مرّ وذهاب: معجم مقاییس اللغة ج 3 ص 152 سرط; والسِّراط لغةً فی الصِّراط: الصحاح ج 3 ص 1131 سرط; إنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة هو الطریق الواضح الواسع مادّیاً أو معنویاً: التحقیق فی کلمات القرآن ج 6 ص 228.

[6] .  اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا داعِیَ اللهِ وَرَبّانِیَّ آیاتِهِ...: الاحتجاج ج 2 ص 316، بحار الأنوار ج 53 ص 171 و ج 91 ص 2 و ج 99 ص 81.

[7] .  فی قوله: (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ)، قال: قولواـ معاشر العباد ـ : أرشدنا إلى حبّ محمّد وأهل بیته:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 271، بحار الأنوار ج 24 ص 16، الغدیر ج 2 ص 311، نهج الإیمان لابن جبر ص 539.

[8] .  یا زیاد، هل الدین إلاّ الحبّ والبغض؟ تفسیر فرات الکوفی ص 430، مستدرک الوسائل ج 12 ص 226، بحار الأنوار ج 65 ص 63، جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 210.

[9] .  المغضوب علیهم: النصّاب والضالّین: الشکّاک الذین لا یعرفون الإمام: تفسیر القمّی ج 1 ص 29، التفسیر الأصفى ج 1 ص 9، تفسیر الصافی ج 1 ص 87، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 24، بحار الأنوار ج 24 ص 20 و ج 82 ص 52 و ج 89 ص 230.

[10] .  للاطّلاع أکثر على تفسیر هذه السورة راجع: التبیان ج 1 ص 35، الکشّاف عن حقائق التنزیل ج 1 ص 48، تفسیر جوامع الجامع ج 1 ص 55، تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 1 ص 25، جامع البیان ج 1 ص 92، تفسیر أبی حاتم ج 1 ص 29، أحکام القرآن ج 1 ص 8، تفسیر السمرقندی ج 1 ص 43، تفسیر السلمی ج 1 ص 36، تفسیر الثعلبی ج 1 ص 104، تفسیر الواحدی ج 1 ص 89، تفسیر السمعانی ج 1 ص 37، زاد المسیر ج 1 ص 7، تفسیر الرازی ج 1 ص 3، تفسیر القرطبی ج 1 ص 94، تفسیر البیضاوی ج 1 ص 63، تفسیر البحر المحیط ج 1 ص 140، تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 12، تفسیر الجلالین ص 2، تفسیر الثعالبی ج 1 ص 164، فتح القدیر ج 2 ص 56، تفسیر الآلوسی ج 1 ص 38.

[11] .  وأخرج جویبر عن ابن عباس قال نزلت فی النضر بن الحارث اشترى قنیة وکان لا یسمع بأحد یرید الاسلام إلا انطلق به إلى قینته فیقول أطعمیه واسقیه وغنیه هذا خیر مما یدعوک إلیه محمّد من الصلاة والصیام وأن تقاتل بین یدیه فنزلت: تفسیر الجلالین ص 623.

[12] .  انّ النبى... کان کثیرا ما یعوذ الحسن و الحسین بهاتین السورتین:بحار الأنوار ج 60 ص 14، مجمع البیان ج 10 ص 494، نور الثقلین ج 5 ص 717.

[13] .  (ربنا امتنا اثنتین واحییتنا اثنتین...)، قال الصادق: ذلک فى الرجعة: مختصر بصائر الدرجات ص 45، بحار الأنوار ج 53 ص 56، تفسیر القمی ج 2 ص 256، تفسیر الصافی ج 4 ص 336، البرهان ج 4 ص 749.

[14] .  تخرج دابة الارض ومعها عصا موسى وخاتم سلیمان...: بحار الأنوار ج 39 ص 345، البرهان ج 4 ص 230.

[15] .  ان الرجعة لیست بعامة و هى خاصة، لایرجع الا من محض الایمان محضا او محض الشرک محضا...: مختصر بصائر الدجات ص 24، بحار الأنوار ج 53 ص 39، البرهان ج 3 ص 507.

[16] .  اسرا: آیه 93-90

[17] .  النبى الذى یرى فى منامه و یسمع الصوت ولایعاین الملک و الرسول الذى یسمع الصوت...: الکافی ج 1 ص 176، بحار الأنوار ج 11 ص 41، الوافی ج 2 ص 73.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">